مجله علمی تفریحی بیبیس
0

دانلود رمان انگلیسی “تو تمام دلیل منی”

  • عنوان: You Are My Every Reason
  • نویسنده: Lucy Darling
  • سال انتشار: 2025
  • تعداد صفحه: 99
  • زبان اصلی: انگلیسی
  • نوع فایل: pdf
  • حجم فایل: 0.99 مگابایت
به لباس سفیدی که روی تخت پهن شده خیره می‌شوم. زندگی‌ام برای همیشه در شرف تغییر است. از زندانی به زندان دیگر خواهم رفت. دستانم می‌لرزد وقتی پارچه ابریشمی را برمی‌دارم، می‌دانم که حق انتخاب زیادی ندارم. سرنوشتم رقم خورده است. قرار است روز عروسی یک دختر یک رویا باشد. مال من یک کابوس خواهد بود. کابوسی که حتی جرات نمی‌کنم از آن فرار کنم. هیچ راه فراری وجود ندارد. باور کنید، من تلاش کرده‌ام. مهم نیست چند بار دنبالش بگردم، دست خالی برمی‌گردم. من فروخته شده‌ام. من چیزی بیش از یک تکه از دارایی خانواده‌ام نیستم. باید می‌دانستم، اما سال‌هاست که دروغ‌های خودم را باور کرده‌ام. خودم را متقاعد کرده‌ام که به خاطر شغل خطرناک پدرم، در جایی پنهان شده‌ام. اینکه نمی‌خواست دشمنانش به من دست پیدا کنند. اینکه بهتر بود دنیا از من خبر نداشت. نه اینکه من هم چیز زیادی در مورد دنیا می‌دانم. خودم را فریب داده‌ام که پدرم هر کاری که می‌توانست برای حفظ امنیت من انجام داده است. او حتی من را متقاعد کرد که گاهی اوقات به یک دست محکم نیاز دارم چون باهوش‌ترین نبودم و این به من کمک می‌کرد تا بهتر یاد بگیرم، بهتر باشم. فریب و دروغ بخش عادی زندگی من بوده است. اما حالا بهتر می‌دانم. وقتی صدای کلیک قفل در کابین را می‌شنوم، عصبی می‌شوم. با ورود یکی از کارکنان قایق تفریحی باز می‌شود. زن می‌گوید: «من اینجام تا به شما کمک کنم لباس را بپوشید.» دلم پایین می‌افتد و واقعیت بیشتر در من فرو می‌رود. صورتش بی‌احساس است. همانطور که همیشه هستند. من اغلب سعی می‌کنم همانطور باشم. وقتی مردم می‌دانند چیزی را دوست دارید، می‌توانند آن را از شما بگیرند. اما در حال حاضر، من ناامید هستم، بیشتر از هر زمان دیگری. شروع به التماس به او می‌کنم: «خواهش می‌کنم.» او می‌گوید: «نفست را هدر نده.» لباس را برمی‌دارد و منتظر می‌ماند. سرم را تکان می‌دهم و اجازه می‌دهم لباسم از تنم دربیاید تا بتواند به من در پوشیدن آن کمک کند. به راحتی پوشیده می‌شود و او زیپ آن را بالا می‌کشد. کمی گشاد است. من آنجا ایستاده‌ام و منتظر سفارش بعدی‌ام هستم. «آقای متزر گفت خودت را آماده کن. می‌خواهد موهایت را باز کنی.» قبل از اینکه زن از اتاق بیرون برود، دوباره سر تکان می‌دهم. منتظر صدای قفل می‌شوم تا دوباره سر جایش برگردد، اما نمی‌آید. قبل از اینکه به سمت در بروم و دستگیره را لمس کنم، برای دقیقه‌ای طولانی به آن خیره می‌شوم. وقتی در می‌چرخد، تمام هوای بدنم خارج می‌شود. آنها آن را قفل نکرده‌اند. جرقه‌ای از امید سعی می‌کند به درون بیاید، اما من آن را به پایین فشار می‌دهم. باید خونسردی‌ام را حفظ کنم. در اتاقم همیشه قفل است، هر جا که قرار بگیرم. آن بیشتر در خانه بود. امروز من را به یک قایق شیک برده‌اند که قرار است با مردی ازدواج کنم که فقط چند بار او را دیده‌ام. مردی که بیشتر از پدر خودم مرا می‌ترساند، که خیلی چیزها را می‌گوید. شوهر آینده‌ام چشمانی سردتر و تیره‌تر از هر چشمی دارد که قبلاً دیده‌ام. وقتی به آنها خیره می‌شوی، هیچ چیزی در آنجا نیست. آنها کاملاً عاری از هر احساسی هستند. با فکر کردن به آنها، سرمایی در وجودم می‌پیچد. به آرامی در را باز می‌کنم تا نگاهی به بیرون بیندازم، اما کسی را نمی‌بینم. چیزی که از پنجره می‌بینم، اقیانوسی تاریک و بی‌پایان است. ناگهان نوری به قایق می‌خورد و می‌چرخد و جزیره‌ای را در دوردست نمایان می‌کند. نمی‌دانم کجا هستم، اما شاید به همین دلیل است که در را قفل نکرده‌اند. جایی برای رفتن ندارم. راه فراری نیست.

I stare at the white dress laid out on the bed. My life is about to change forever. I will be going from one prison to another. My hands shake as I pick up the silky material, knowing I don’t have much of a choice in the matter. My destiny has been set for me. A girl’s wedding day is supposed to be a dream. Mine is going to be a nightmare. One I wouldn’t dare to even try to run from. There’s never a way out. Believe me, I’ve tried. No matter how many times I search for one, I come up empty. I’ve been sold off. I am nothing more than a piece of property to my family. I should have known, but I believed my own lies for so many years. Convincing myself that I was kept tucked away because my father has a dangerous job. That he didn’t want his enemies to get to me. That it was better if the world didn’t know about me. Not that I know much about the world either. I’ve tricked myself into believing that my father did everything he did to keep me safe. He even convinced me that at times I needed a firm hand because I wasn’t the brightest, and it would help me learn better, to be better. Manipulation and lies have been such a normal part of my life. But I know better now. I tense when I hear the lock of the cabin door click. It opens with one of the yacht’s staff coming in. “I’m here to help you get into the dress,” the woman says. My stomach drops, my reality sinking in further. Her face is emotionless. The same way they always are. I often try to be the same. When people know you like something, they can take it away from you. But right now, I am desperate, more so than I have ever been before. “Please,” I start to plead with her. “Don’t waste your breath,” she tells me, picking up the dress and waiting. I nod, letting my robe slip off so that she can help me into it. It slips on easily, and she zips it up. It’s a bit loose. I stand there waiting for my next order. “Mr. Metzer said you are to ready yourself. He wants your hair down.” I give another nod before the woman slips out of the room. I wait for the sound of the lock to click back into place, but it doesn’t come. I stare at the door for a long minute before I go over and touch the handle. When it turns, all the air leaves my body. They didn’t lock it. A spark of hope tries to wiggle its way in, but I push it down. I need to remain levelheaded. The door to my room is always locked, wherever I am put. That, for the most part, was at home. Today I was brought to a fancy boat where I am to be married to a man I’ve only met a few times. One that scares me more than my own father, which is saying a lot. My soon-to-be husband has eyes that are colder and darker than I have ever seen before. There is nothing there when you stare into them. They are completely void of any emotion. A chill runs through me thinking of them. Slowly, I open the door to peek out, not seeing anyone. What I do see out the window is an endless dark ocean. Then suddenly a light hits the boat, circling around to reveal an island in the distance. I have no clue where I am, but maybe that’s why they haven’t locked the door. There is nowhere for me to go. No escape.

این رمان را از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید.

Download: You Are My Every Reason

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید