مجله علمی تفریحی بیبیس
0

دانلود رمان انگلیسی “متقلبان”

بازدید 610
  • عنوان: cheaters
  • نویسنده: NOVONEEL CHAKRABORTY
  • سال انتشار: 2018
  • تعداد صفحه: 142
  • زبان اصلی: انگلیسی
  • نوع فایل: pdf
  • حجم فایل: 1.62 مگابایت

من در دارمکوت، نزدیک مکلود گنج، هیماچال پرادش هستم. همه در اتاق خود هستند. منظورم از بقیه کارگردان، مدیر فیلمبرداری، تهیه کننده و من، مدیر هنری است. ما برای یک فیلم یک هفته ای در اینجا هستیم. با وجود اینکه در اتاقم هستم، نمی توانم بخوابم. علیرغم اینکه زیر دو پتو هستم، پاهایم تا سینه ام کشیده شده و لباس های پشمی پوشیده ام، هنوز هم می توانم سرما را در استخوان هایم احساس کنم. ما این خانه را از طریق Airbnb دریافت کردیم. ما چهار اتاق داریم اما ما فقط امکانات اولیه را داریم. من شخصاً از شب‌هایی مثل این متنفرم که خواب بسیار دور از ذهن است و افکار گذشته در ذهنم موج می‌زند. من به شوهرم رغاو واتساپ زدم اما او خواب است. ساعت 2:30 صبح است، او پس از کار کردن به عنوان مدیر خلاق در یک آژانس تبلیغاتی برتر در بمبئی، چه کار دیگری انجام خواهد داد. او فردا صبح زود یک جلسه مهم دارد. در چنین شب هایی عادت بدی دارم که گذشته ام را مرور کنم. چه اتفاقی افتاد، چه نشد و چه اتفاقی می‌توانست بیفتد. من همیشه خواننده بودم به خصوص داستان های عاشقانه آنها من را از سنین جوانی به این باور رساندند که یک شخص فقط می تواند یک جفت روح داشته باشد. اما وقتی بزرگ شدم، متوجه شدم که ممکن است بیش از یک مورد وجود داشته باشد. من دوتا داشتم اولی مرا نابود کرد و دومی مرا آفرید. نام او کشای است، کسی که مرا نابود کرد. من روح‌های زیادی را می‌شناسم اما هیچ‌کدام مثل کشای نیست. وقتی با من بود، می‌توانستم این را در چشمانش بخوانم که نمی‌تواند جای دیگری باشد. اما لحظه ای که از هم جدا شدیم، می دانستم که او هرگز سعی نخواهد کرد با من تماس بگیرد. من همیشه شروع کننده کارها بودم. من را عصبانی کرد. عزت نفسم را پایین آورد. اما من هنوز آن را انجام دادم. من این کار را برای پنج سال طولانی انجام دادم. بعد به او گفتم کارم با او تمام شده است. اما در چنین شب هایی می فهمم که دروغ است. من با او تمام نشده ام شاید حضور او تمام شده باشد. اما غیبت او چطور؟ وقتی خیلی نسبت به غیبت کسی محتاط می شوید، این هم نوعی حضور است، اینطور نیست؟ درک ترسناک بود. به ذهنم رسید که روزی با رغاو بودم. و من هنوز احساس تنهایی می کردم. بدترین نوع تنهایی زمانی است که با معشوق باشی و گرمای او به دلت نرسد. من را از تمام دروغ هایی که به خودم می گفتم آگاه کرد. تمام تظاهرهایی را که برای «حرکت» انتخاب کردم. هنوز روزی را که کاشی را ملاقات کردم به یاد دارم. آنقدر معمولی بود که هرگز نمی توانستم تصور کنم که چیز خاصی برای ما آماده است. تو یه کافه بودیم قرار بود با یکی از دوستانم ملاقات کنم. مدتی بود منتظرش بودم و رفته بودم دستشویی. و وقتی بیرون می آیم چه می بینم؟ کاپوچینویی که روی میزم گذاشته بودم توسط مردی تمام می شد. پشتش به من ایستاده بود. به نظرم عجیب بود رفتم پیشش و گفتم قهوه من است. بلافاصله عذرخواهی کرد. از آنجایی که او هم به دستشویی رفته بود، فکر کرد این مال اوست. او به من پیشنهاد خرید یک قهوه دیگر را داد. به او گفتم آرام باشد و طوری رفتار کردم که انگار مشکلی نیست. با این حال، او پیگیر بود. تا اون موقع دوستم اومده بود. با او به کافه دیگری رفتم. آن شب حوالی دوازده، کسی زنگ در را زد. در را باز کردم و یک فنجان قهوه بخار شده روی زمین و یک یادداشت روی آن یافتم که روی آن نوشته شده بود: ببخشید دنبالت کردم. اما باید از شر گناه خلاص می شدم. اینجا قهوه شماست قسم میخورم دیگه دنبالت نمیکنم اما اگر بخواهید می توانید.

I’m at Dharamkot, near Mcleod Ganj, Himachal Pradesh. Everyone is in their rooms. By everyone else I mean the director, the director of photography, the producer, and me, the art director. We are here for a weeklong film recce. Even though I’m in my room, I’m not able to fall sleep. In spite of being under two blankets, my legs drawn up to my chest, and wearing woollens, I can still feel the chill in my bones. We got this house through Airbnb; we have four rooms. But we only have basic amenities. Personally, I hate nights like these when sleep is a far cry and thoughts from the past hover over my mind. I did WhatsApp my husband, Raghav, but he is asleep. It’s 2.30 a.m. What else will he do after working his ass off as a creative director in a premiere advertising agency in Mumbai. He has some important meeting early tomorrow morning. During nights like these I have a bad habit of revisiting my past. What happened, what couldn’t happen and what could have happened. I’ve always been a reader. Especially of love stories. They made me believe, from a young age, that a person can only have one soulmate. But as I grew up, I realized there could be more than one. I’ve had two. The first destroyed me and the second created me. His name is Kshay—the one who destroyed me. I’ve known many souls but none like Kshay. When he was with me, I could read it in his eyes that he couldn’t be anywhere else. But the moment we parted ways, I knew he wouldn’t try to get in touch with me ever. I had always been the one initiating things. It irked me. It pulled down my self-esteem. But I still did it. I did it for five long years. Then I told him I was done with him. But on nights like these I realize it’s a lie. I’m not done with him. Maybe I’m done with his presence. But what about his absence? When you become way too wary of someone’s absence, that too, is a kind of presence, isn’t it? The realization was scary. It occurred to me when I was with Raghav one day. And I still felt lonely. The worst kind of loneliness is when you are with your lover and his warmth doesn’t reach your heart. It made me aware of all the lies I had been telling myself. All the pretence I chose in order to ‘move on’. I still remember the day I met Kshay. It was so casual that I never could imagine that something special was in store for us. We were in a cafe. I was supposed to meet a friend. I had been waiting for her for some time and had gone to the washroom. And what do I see when I come out? The cappuccino that I had left on my table was being finished by a man. He was standing with his back to me. I found it weird. I went to him and told him it was my coffee. He was immediately apologetic. He thought it was his since he too had been to the washroom. He offered to buy me another coffee. I told him to chill and behaved as if it wasn’t an issue. However, he was persistent. By then, my friend had arrived. I went with her to another cafe. That night around twelve, someone rang the doorbell. I opened the door and found a steaming cup of coffee on the floor and a post-it note on it that said: Sorry, I followed you. But I had to get rid of the guilt. Heres your coffee. I swear I wont follow you again. But you can if you want to.

این رمان را از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید.

Download: cheaters

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیشتر بخوانید