خرس کوچولو تمام سال زیر نور خورشید بازی می کرد. او با خوشحالی در حال تماشای دنیا بود که اولین دانه برف افتاد. روی بینی اش فرود آمد. با خودش گفت: هوم. «فکر میکنم وقت آن رسیده است که یک مکان خاص، راحت و گرم برای گذراندن زمستان پیدا کنم.» بنابراین او رفت تا یکی را پیدا کند.
نظرات کاربران