میتراود مهتاب
Trickles the moonlight
میدرخشد شب تاب
Glitters the candle fly
نیست یک دم شِکَند ِ خواب به چشم کَس و لیک
No eyes bat for a heartbeat, and yet
غم این خفتهی چند
Worrying about these many sleeping ones
خواب در چشم تَرَم می شکند
Steals sleep from my watery eyes
نگران با من اِستاده سحر
Stands by me the worrying dawn
صبح می خواهد از من
Asks me the morning, to give news of his auspicious breath
کَز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
To these soul-dead clan
در جگرخاری لیکن
Yet thorns of this journey’s pain
از ره ِ این سفرم میشکند
Pierce my heart
نازک آرای ِ تن ساق ِ گلی
Alas! The delicate beauty of a rose stem’s flesh
که به جانَش کشتم
Put into the soil with my soul
و به جان دادمَش آب
And watered with my life
ای دریغا به بَرم می شکند
Is breaking in my arms
دست ها می سایم
Hopelessly I fidget
تا دری بگشایم
May a door open
بر عبث می پایم
Helplessly I watch
که به در کس آید
May someone appear in the door
در و دیوار به هم ریخته شان
Their messed-up walls and ceilings
بر سرم میشکند
Fall on my head
میتراود مهتاب
Trickles the moonlight
میدرخشد شب تاب
Glitters the candle fly
مانده پای آبلهْ از راه دراز
Entering the village, a lonely man
بر دم دهکده مردی تنها
With feet blistered by the long journey
کوله بارش بر دوش
[And] a backpack on his back
دست او بر در، می گوید با خود
His hand is on the door, is telling himself
غم این خفتهی چند
“Worrying about these many sleeping ones
خواب در چشم تَرَم میشکند
Steals sleep from my watery eyes”
نظرات کاربران