این خطبه را «قاصعه» یعنی تحقیركننده نامیدند، كه در آن ارزشهای جاهلی را كوچك و خوار شمرد و از طولانی ترین سخنرانی های امام است كه در سال 40 هجری در حالی که سوار بر اسب بود، ایراد فرمود.
ستایش خداوندی را سزاست كه لباس عزّت و بزرگی پوشید، و آن دو را برای خود انتخاب، و از دیگر پدیده ها بازداشت. آن دو را مرز میان خود و دیگران قرار داد، و آن دو را برای بزرگی و عظمت خویش برگزید و لعنت كرد آن كس را كه در آرزوی عزّت و بزرگی با خدا به ستیزه برخیزد، از این رو فرشتگان مقرّب خود را آزمود، و فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود. با آن كه از آنچه در دلهاست، و از اسرار نهان آگاه است، به فرشتگان فرمود: «من بشری را از گل و خاك می آفرینم، آنگاه كه آفرینش او به اتمام رسید، و روح در او دمیدم، برای او سجده كنید، فرشتگان همه سجده كردند مگر ابلیس » كه نخوت و غرور او را فرا گرفت. شیطان بر آدم (ع) به جهت خلقت او از خاك، فخر فروخت، و با تكیه به اصل خود كه از آتش است، دچار تعصّب و غرور شد. پس شیطان دشمن خدا و پیشوای متعصّب ها و سر سلسله متك اّربن است، كه اساس عصبیّت را بنا نهاد و بر لباس كبریایی و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگی را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را از تن در آورد. آیا نمی نگرید كه خدا به خاطر خودبزرگ بینی، او را كوچك ساخت؟ و به جهت بلند پروازی او را پَست و خوار گردانید، پس او را در دنیا طرد شده قرار داد و آتش جهنّم را در قیامت برای او مهیّا فرمود؟. خداوند اگر اراده می كرد، آدم (ع) را از نوری كه چشمها را خیره كند، و زیباییش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكیزگی اش حِس بویایی را تسخیر كند، می آفرید، كه اگر چنین میكرد، گردنها در برابر آدم فروتنی می كردند، و آزمایش فرشتگان برای سجده آدم (ع) آسان بود، امّا خداوند مخلوقات خود را با اموری كه آگاهی ندارند آزمایش می كند، تا بد و خوب تمیز داده شود، و تك و خودپسندی را از آنها بزداید، و خود بزرگ بینی را از آنان دور كند. پس، از آنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید، زیرا خداوند اعمال فراوان و كوشش های مداوم او را با تك از بین برد. او شش هزار سال عبادت كرد كه مشخّص می باشد از سال های دنیا یا آخرت است، امّا با ساعتی تك همه را نابود كرد. چگونه ممكن است پس از ابلیس، فرد دیگری همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند؟. نه، هرگز! خداوند هیچ گاه انسانی را برای عملی وارد بهشت نمیكند كه برای همان عمل فرشته ای را محروم سازد. فرمان خدا در آسمان و زمین یكسان است، و بین خدا و خلق، دوستی خاصّی وجود ندارد كه به خاطر آن، حرامی را كه بر جهانیان ابلاغ فرموده، حلال بدارد. ای بندگان خدا! از دشمن خدا پرهیز كنید، مبادا شما را به بیماری خود مبتلا سازد، و با ندای خود شما را به حركت در آورد، و با لشكرهای پیاده و سواره خود بر شما بتازد! به جانم سوگند! شیطان تیر خطرناكی برای شكار شما بر چلّه كمان گذارده، و تا حدّ توان كشیده، و از نزدیك ترین مكان شما را هدف قرار داده است، و خطاب به خدا گفت: «پروردگارا! به سبب آن كه مرا دور كردی، دنیا را در چشم هایشان جلوه می دهم، و همه را گمراه خواهم كرد. » امّا تیری در تاریكی ها و سنگی بدون نشانه روی رها ساخت، گرچه فرزندان خودپسندی، و برادران تعصّب و خودخواهی، و سواران مركب جهالت و خودپرستی، او را تصدیق كردند. افراد سركش شما تسلیم شیطان شدند، و طمع ورزی او در شما كارگر افتاد، و این حقیقت بر همه آشكار گردید، و حكومت شیطان بر شما استوار شد، و با لشكر خویش به شما یورش برد، و شما را به ذلّت سقوط كشانید، و شما را به مرز كشتار و خونریزی كشاند، و شما را با فرو كردن نیزه در چشمها، بریدن گلوها، كوبیدن مغزها پایمال كرد، تا شما را به سوی آتشی بكشاند كه از پیش مهیّا گردید. پس شیطان، بزرگترین مانع برای دینداری و زیانبارترین و آتش افروزترین فرد برای دنیای شماست!. شیطان از كسانی كه دشمن سرسخت شما هستند و برای درهم شكستن شان كمر بست هاید، خطرناك تر است. مردم! آتش خشم خود را بر ضد شیطان به كار گیرید، و ارتباط خود را با او قطع كنید. به خدا سوگند! شیطان بر اصل و ریشه شما فخر فروخت، و بر حَسَب و نَسَب شما طعنه زد و عیب گرفت، و با سپاهیان سواره خود به شما هجوم آورد، و با لشكر پیاده راه شما را بست، كه هر كجا شما را بیابند شكار می كنند، و دست و پای شما را قطع میكنند. نه می توانید با حیله و نقشه آنها را بپراكنید، و نه با سوگندها قادرید از سر راهتان دور كنید. زیرا كمین گاه شیطان ذلّت آور، تنگ و تاریك، مرگ آور، و جولانگاه بلا و سخت یهاست، پس شراره های تعصّب و كینه های جاهلی را در قلب خود خاموش سازید، كه تك و خودپرستی در دل مسلمان از آفتهای شیطان، غرورها و كششها و وسوسه های اوست. تاج تواضع و فروتنی را بر سر نهید، و تك و خودپسندی را زیر پا بگذارید، و حلقههای زنجیر خود بزرگ بینی را از گردن باز كنید، و تواضع و فروتنی را سنگر میان خود و شیطان و لشكریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهی لشكریان و یارانی سواره و پیاده دارد. و شما همانند قابیل نباشید كه بر برادرش تك كرد، خدا او را برتری نداد، خویشتن را بزرگ می پنداشت، و حسادت او را به دشمنی وا داشت، تعصّب، آتش كینه را در دلش شعله ور كرد، و شیطان باد كبر و غرور در دماغش دمید، و سرانجام پشیمان شد، و خداوند گناه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد. آگاه باشید! در سركشی و ستم زیاده روی كردید، و در زمین در دشمنی با خداوند فساد به راه انداختید، و آشكارا با بندگان خدا به نبرد پرداختید. خدا را! خدا را! از تك و خودپسندی، و از تفاخر جاهلی برحذر باشید، كه جایگاه بغض و كنیه و رشد وسوسههای شیطانی است، كه ملّتهای گذشته، و امّتهای پیشین را فریب داده است، تا آنجا كه در تاریك یهای جهالت فرو رفتند، و در پرتگاه هلاكت سقوط كردند، و به آسانی به همان جایی كه شیطان میخواست كشانده شدند. كبر و خودپسندی چیزی است كه قلبهای متك اّربن را همانند كرده تا قرنها به تضادّ و خونریزی گذراندند، و سینهها از كینه ها تنگی گرفت. آگاه باشید! زنهار! زنهار! از پیروی و فرمانبری سران و بزرگانتان، آنان كه به اصل و حسب خود می نازند، و خود را بالاتر از آنچه كه هستند می پندارند، و كارهای نادرست را به خدا نسبت میدهند، و نعمتهای گسترده خدا را انكار می كنند، تا با خواسته های پروردگاری مبارزه كنند، و نعمت های او را نادیده انگارند. آنان شالوده تعصّب جاهلی، و ستونهای فتنه، و شمشیرهای تفاخر جاهلیّت هستند. پس، از خدا پروا كنید، و با نعمت های خدادادی درگیر نشوید، و به فضل و بخشش او حسادت نورزید، و از فرومایگان اطاعت نكنید، آنان كه تیرگی شان را با صفای خود نوشیدید، و بیماری شان را با سلامت خود در هم آمیخته اید، و باطل آنان را با حقّ خویش مخلوط كرده اید، در حالی كه آنان ریشه همه فسق ها و انحرافات و همراه انواع گناهانند. شیطان آنها را برای گمراه كردن مردم، مركبهای رام قرار داد،و از آنان لشكری برای هجوم به مردم ساخت، و برای دزدیدن عقل ها و داخل شدن در چشمها و گوشهای شما، آنان را سخنگوی خود برگزید، كه شما را هدف تیرهای خویش، و پایمال قدمهای خود، و دستاویز وسوسههای خود گردانید. مردم! از آنچه كه بر ملّتهای متك گذشته، از كیفرها و عقوبت ها و سختگیری ها، و ذلّت و خواری فرود آمده، عبرت گیرید و از قبرها و خاكی كه بر آنچه ره نهادند، و زمینهایی كه با پهلوها بر آن افتادند پند پذیرید، و از آثار زشتی كه كبر و غرور در دلها میگذارد، به خدا پناه ببرید، همانگونه كه از حوادث سخت به او پناه می برید!. اگر خدا تك ورزیدن را اجازه می فرمود، حتماً به بندگان مخصوص خود از پیامبران و امامان (ص) اجازه می داد، در صورتیكه خدای سبحان تك و خودپسندی را نسبت به آنان ناپسند، و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید، كه چهره بر زمین میگذارند و صورتها بر خاك میمالند، و در برابر مؤمنان فروتنی میكنند، و خود از قشر مستضعف جامعه می باشند كه خدا آنها را با گرسنگی آزمود، و به سختی و بلا گرفتارشان كرد، و با ترس و بیم امتحانشان فرمود، و با مشكلات فراوان، خالصشان گردانید. پس مال و فرزند را دلیل خشنودی یا خشم خدا ندانید، كه نشانه ناآگاهی به موارد آزمایش، وامتحان در بی نیازی و قدرت است، زیرا خداوند سبحان فرمود: «آیا گمان می كنند مال و فرزندانی كه به آنها عطا كردیم، به سرعت نیكی ها را برای آنان فراهم می كنیم؟ نه آنان آگاهی ندارند. » پس همانا خداوند سبحان بندگان متك را با دوستان خود كه در چشم آنها ناتوانند، می آزماید؛ وقتی كه موسی بن عمران و برادرش هارون (ع) بر فرعون وارد شدند، و جامه های پشمین به تن، و چوب دستی در دست داشتند، سپس با فرعون شرط كردند كه اگر تسلیم پروردگار شود، حكومت و مُلكش جاودانه بماند و عزّتش برقرار باشد، فرعون گفت: «آیا از این دو نفر تعجّب نمی كنید كه دوام عزّت و جاودانگی حكومتم را به خواسته های خود ربط می دهند، در حالی كه در فقر و بیچارگی به سر می برند؟ اگر چنین است چرا دستبندهای طلا به همراه ندارند؟ ». این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و تحقیر پوشش لباسی از پشم گفت، در حالی كه اگر خدای سبحان اراده میفرمود، هنگام بعثت پیامبران (ص)، درهای گنجها، و معدن های جواهرات، و باغهای سرسبز را به روی پیامبران میگشود، و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حركت در می آورد. امّا اگر این كار را می كرد، آزمایش از میان می رفت، و پاداش و عذاب بی اثر میشد، و بشارتها و هشدارهای الهی بی فایده می بود، و بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شدگان واجب نمی شد، و ایمان آورندگان ثواب نیكوكاران را نمی یافتند، و واژهها، معانی خود را از دست می دادند. در صورتی كه خداوند پیامبران (ص) را با عزم و اراده قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث كرد، با قناعتی كه دلها و چشم ها را پر سازد، هر چند فقر و نداریِ ظاهریِ آنان، چشم و گوشها را خیره سازد. اگر پیامبران الهی، دارای چنان قدرتی بودند كه مخالفت با آنان امكان نمیداشت، و توانایی و عزّتی می داشتند كه هرگز مغلوب نمی شدند، و سلطنت و حكومتی می داشتند كه همه چشمها به سوی آنان بود، از راه های دور بار سفر به سوی آنان می بستند، اعتبار و ارزششان در میان مردم اندك بود، و متك اّربن در برابرشان سر فرود میآوردند، و تظاهر به ایمان می كردند، از روی ترس یا علاقه ای كه به مادّیات داشتند. در آن صورت، نیتهای خالص یافت نم یشد، و اهداف غیرالهی در ایمانشان راه مییافت، و با انگیزههای گوناگون به سوی نیكیها می شتافتند. امّا خدای سبحان اراده فرمود كه پیروی از پیامبران، و تصدیق كُتُب آسمانی، و فروتنی در عبادت، و تسلیم در برابر فرمان خدا، و اطاعت محض فرمانبرداری، با نیت خالص، تنها برای خدا صورت پذیرد، و اهداف غیر خدایی در آن راه نیابد، كه هر مقدار آزمایش و مشكلات بزرگتر باشد، ثواب و پاداش نیز بزرگتر خواهد بود. آیا مشاهده نمی كنید كه همانا خداوند سبحان، انسانهای پیشین از آدم (ع) تا آیندگان این جهان را با سنگهایی در مكّه آزمایش كرد كه نه زیان م یرسانند، و نه نفعی دارند، نه می بینند، و نه می شنوند؟ این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و «آن را عامل پایداری مردم گردانید. » سپس كعبه را در سنگلاخ ترین مكانها، ب یگیاه ترین زمینها، و كم فاصله ترین درّهها، در میان كوههای خشن، سنگریزههای فراوان، و چشمههای كم آب، و آبادیهای از هم دور قرار داد، كه نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هیچ كدام در آن سرزمین آسایش ندارند. سپس آدم (ع) و فرزندانش را فرمان داد كه به سوی كعبه برگردند، و آن را مركز اجتماع و سر منزل مقصود و باراندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلبها، به سرعت از میان فلات و دشتهای دور، و از درون شهرها، روستاها، درّه های عمیق، و جزایر از هم پراكنده دریاها به مكّه روی آورند، شانه های خود را بجنبانند، و گرداگرد كعبه لا اله الا اللّه بر زبان جاری سازند، و در اطراف خانه طواف كنند، و با موهای آشفته، و بدنهای پر گرد و غبار در حركت باشند. لباسهای خود را كه نشانه شخصیت هر فرد است درآورند، و با اصلاح نكردن موهای سر، قیافه خود را تغییر دهند، كه آزمونی بزرگ، و امتحانی سخت، و آزمایشی آشكار است برای پاكسازی و خالص شدن، كه خداوند آن را سبب رحمت و رسیدن به بهشت قرار داد. اگر خداوند خانه محترمش و مكانهای انجام مراسم حج را، در میان باغها و نهرها، و سرزمینهای سبز و هموار، و پر درخت و میوه، مناطقی آباد و دارای خانهها و كاخهای بسیار، و آبادیهای به هم پیوسته، در میان گندم زارها و باغهای خرّم و پر از گُل و گیاه، دارای مناظری زیبا و پرآب، در وسط باغستانی شادی آفرین، و جادّههای آباد قرار می داد، به همان اندازه كه آزمایش ساده بود، پاداش نیز سبك تر میشد. اگر پایه ها و بنیان كعبه، و سنگهایی كه در ساختمان آن به كار رفته، از زُمُرّد سبز و یاقوت سرخ، و دارای نور و روشنایی بود، دلها دیرتر به شكّ و تردید میرسیدند، و تلاش شیطان بر قلبها كمتر اثر میگذاشت، و وسوسه های پنهانی او در مردم كارگر نبود. در صورتی كه خداوند بندگان خود را با انواع سختی ها میآزماید، و با مشكلات زیاد به عبادت میخواند، و به اقسام گرفتاری ها مبتلا میسازد، تا كبر و خودپسندی، را از دل هایشان خارج كند، و به جای آن فروتنی آورد، و درهای فضل و رحمتش را به رویشان بگشاید، و وسایل عفو و بخشش را به آسانی در اختیارشان گذارد. پس، خدا را! خدا را! از تعجیل در عقوبت، و كیفر سركشی و ستم بر حذر باشید، و از آینده دردناك ظلم، و سرانجام زشت تك و خودپسندی كه كمین گاه ابلیس است، و جایگاه حیله و نیرنگ اوست، بترسید، حیله و نیرنگی كه با د لهای انسانها، چون زهر كشنده میآمیزد، و هرگز بی اثر نخواهد بود، و كسی از هلاكتش جان سالم نخواهد برد. نه دانشمند به خاطر دانشش، و نه فقیر به جهت لباس كهنه اش، در امان میباشد. خداوند بندگانش را با نماز و زكات و تلاش در روزه داری در روزهایی كه واجب شده است، حفظ كرده است، تا اعضا و جوارحشان آرام، و دیدگانشان خاشع، و جان و روانشان فروتن، و دل هایشان متواضع باشد، كبر و خودپسندی از آنان رخت بربندد، چرا كه در سجده، بهترین جای صورت را به خاك مالیدن، فروتنی آورد، و گذاردن اعضاء پرارزش بدن بر زمین، اظهار كوچكی كردن است. و روزه گرفتن، و چسبیدن شكم به پشت، عامل فروتنی است؛ و پرداخت زكات، برای مصرف شدن میوه جات زمین و غیر آن، در جهت نیازمندی های فقرا و مستمندان است. به آثار عبادات بنگرید كه چگونه شاخههای درخت تك را دَرهم میشكند و از روییدن كبر و خودپرستی جلوگیری میكند!. من در اعمال و رفتار جهانیان نظر دوختم، هیچ كس را نیافتم كه بدون علّت درباره چیزی تعصّب ورزد، جز با دلیلی كه با آن ناآگاهان را بفریبد، و یا برهانی آورد كه در عقل سفیهان نفوذ كند، جز شما! زیرا درباره چیزی تعصّب میورزید كه نه علّتی دارد و نه سببی، ولی شیطان به خاطر اصل خلقت خود بر آدم (ع) تعصّب ورزید، و آفرینش او را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «مرا از آتش و تو را از گِل ساخت هاند ؛» و سرمایه داران فساد زده امّتها، برای داشتن نعمتهای فراوان تعصّب ورزیدند و گفتند: «ما صاحبان فرزندان و اموال فراوانیم و هرگز عذاب نخواهیم شد. » پس اگر در تعصّب ورزیدن ناچارید، برای اخلاق پسندیده، افعال نیكو، و كارهای خوب تعصّب داشته باشید، همان افعال و كرداری كه انسانهای باشخصیت، و شجاعان خاندان عرب، و سران قبایل در آنها از یكدیگر پیشی می گرفتند، یعنی اخلاق پسندیده، بردباری به هنگام خشم فراوان، و كردار و رفتار زیبا و درست، و خصلت های نیكو! پس تعصّب ورزید در حمایت كردن از پناهندگان، و همسایگان، وفاداری به عهد و پیمان، اطاعت كردن از نیك یها، سرپیچی از تك و خودپسندی ها، تلاش در جود و بخشش، خودداری از ستمكاری، بزرگ شمردن خونریزی، انصاف داشتن با مردم، فرو خوردن خشم، پرهیز از فساد در زمین؛ تا رستگار شوید. از كیفرهایی كه بر اثر كردار بد و كارهای ناپسند بر امّتهای پیشین فرود آمد، خود را حفظ كنید، و حالات گذشتگان را در خوبی ها و سختی ها به یاد آورید، و بترسید كه همانند آنها باشید! پس آنگاه كه در زندگی گذشتگان مطالعه و اندیشه می كنید، عهده دار چیزی باشید كه عامل عزّت آنان بود، و دشمنان را از سر راهشان برداشت، و سلامت و عافیت زندگی آنان را فراهم كرد، و نعمتهای فراوان را در اختیارشان گذاشت، و كرامت و شخصیت به آنان بخشید، كه از تفرقه و جدایی اجتناب كردند، و بر وحدت و همدلی همّت گماشتند، و یكدیگر را به وحدت وا داشته، به آن سفارش كردند. و از كارهایی كه پشت آنها را شكست، و قدرت آنها را درهم كوبید، چون كینه توزی با یكدیگر، پر كردن دلها از بُخل و حسد، به یكدیگر پشت كردن و از هم بریدن، و دست از یاری هم كشیدن، بپرهیزید. و در احوالات مؤمنان پیشین اندیشه كنید، كه چگونه در حال آزمایش و امتحان به سر بردند. آیا بیش از همه مشكلات بر دوش آنها نبود؟ و آیا بیش از همه مردم در سختی و زحمت نبودند؟ و آیا از همه مردم جهان بیشتر در تنگنا قرار نداشتند؟ فرعون های زمان، آنها را به بردگی كشاندند، و همواره بدترین شكنجه ها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخی ها را به كامشان ریختند، كه این دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم یافت. نه راهی وجود داشت كه سرپیچی كنند، و نه چاره ای كه از خود دفاع نمایند، تا آن كه خداوند، تلاش و استقامت و بردباری در برابر ناملایمات آنها را، در راه دوستی خود، و قدرت تحمّل ناراحتی ها را برای ترس از خویش، مشاهده فرمود. آنان را از تنگناهای بلا و سخت یها نجات داد، و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگواری، و ترس آنها را به امنیّت تبدیل فرمود، و آنها را حاكم و زمامدار و پیشوای انسانها قرار داد، و آن قدر كرامت و بزرگی از طرف خدا به آنها رسید، كه خیال آن را نیز در سر نمی پروراندند. پس اندیشه كنید كه چگونه بودند آنگاه كه وحدت اجتماعی داشتند، خواستههای آنان یكی، قلبهای آنان یكسان، و دستهای آنان مددكار یكدیگر، شمشیرها یاری كننده، نگاهها به یك سو دوخته، و ارادهها واحد و همسو بود! آیا در آن حال مالك و سرپرست سراسر زمین نبودند و رهبر و پیشوای همه دنیا نشدند؟ پس به پایان كار آنها نیز بنگرید! در آن هنگام كه به تفرقه و پراكندگی روی آوردند، و مهربانی و دوستی آنان از بین رفت، و سخنها و د لهایشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حز بها و گروه ها پیوستند، خداوند لباس كرامت خود را از تنشان بیرون آورد، و نعمت های فراوان شیرین را از آنها گرفت، و داستان آنها در میان شما عبرت انگیز باقی ماند. از حالات زندگی فرزندان اسماعیل پیامبر، و فرزندان اسحاق پیامبر، و فرزندان اسراییل «یعقوب » (كه درود بر آنان باد) عبرت گیرید. راستی چقدر حالات ملّتها با هم یكسان، و در صفات و رفتارشان با یكدیگر همانند است!. در احوالات آنها روزگاری كه از هم جدا و پراكنده بودند، اندیشه كنید، زمانی كه پادشاهان كسری و قیصر بر آنان حكومت می كردند، و آنها را از سرزمین های آباد، از كناره های دجله و فرات، و از محیط های سرسبز و خرّم دور كردند، و به صحراهای كم گیاه،و بی آب وعلف، محلّ وزش بادها، و سرزمین هایی كه زندگی در آنجاها مشكل بود، تبعید كردند. آنان را در مكان های نامناسب، مسكین و فقیر، همنشین شتران ساختند، خانههاشان پست ترین خانه ملّتها، و سرزمین زندگیشان خشك ترین بیابان ها بود، نه دعوت حقّی وجود داشت كه به آن روی آورند و پناهنده شوند، و نه سایه محبّتی وجود داشت كه در عزّت آن زندگی كنند. حالات آنان دگرگون، و قدرت آنان پراكنده، و جمعیت انبوهشان متفرّق بود. در بلایی سخت، و در جهالتی فراگیر فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور، و بُتها را پرستش می كردند، و قطع رابطه با خویشاوندان، و غارتگر یهای پیاپی در میانشان رواج یافته بود. حال به نعمت های بزرگ الهی كه به هنگامه بعثت پیامبر اسلام (ص) برآنان فروریخت بنگریدكه چگونه اطاعت آنان را با دین خود پیوند داد و با دعوتش آنها را به وحدت رساند!. چگونه نعمت های الهی بال های كرامت خود را بر آنان گستراند، و جویبارهای آسایش و رفاه برایشان روان ساخت! و تمام بركات آیین حق، آنها را در برگرفت!. در میان نعمت ها غرق گشتند، و در خرّمی زندگانی شادمان شدند، امور اجتماعی آنان در سایه قدرت حكومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزّتی پایدار آرام گرفتند، و به حكومتی پایدار رسیدند. آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند، و سلاطینِ روی زمین گردیدند، و فرمانروای كسانی شدند كه در گذشته حاكم بودند، و قوانین الهی را بر كسانی اجراء می كردند كه مجریان احكام بودند، و در گذشته كسی قدرت درهم شكستن نیروی آنان را نداشت،و هیچ كس خیال مبارزه با آنان رادر سر نمی پروراند. آگاه باشید! كه شما هم اكنون دست از رشته اطاعت كشیدید، و با زنده كردن ارزشهای جاهلیّت، دژ محكم الهی را درهم شكستید، در حالی كه خداوند بر این امّت اسلامی بر «وحدت و برادری » منّت گذارده بود، كه در سایه آن زندگی كنند، و به كنف حمایت آن پناهنده شوند، نعمتی بود كه هیچ ارزشی نمی توان همانند آن تصوّر كرد، زیرا از هر ارزشی گران قدرتر، و از هر كرامتی والاتر بود. بدانید كه پس از هجرت، دوباره چونان اعراب بادیه نشین شده اید، و پس از وحدت و برادری، به احزاب گوناگون تبدیل گشته اید، از اسلام تنها نام آن، و از ایمان جز نشانی را نمیشناسید! شعار می دهید: آتش آری، ننگ هرگز! گویا می خواهید اسلام را واژگون، و پرده حرمتش را پاره كنید و پیمانی را كه خدا برای حفظ حرمت مسلمین در زمین، و عامل امنیّت و آرامش مردم قرارداد بشكنید؟. همانا، اگر شما به غیر اسلام پناه برید، كافران با شما نبرد خواهند كرد. آنگاه نه جبرئیل و نه میكائیل، نه مهاجر و نه انصار، وجود دارند كه شما را یاری دهند، و چاره ای جز نبرد با شمشیر ندارید، تا خدا در میان شما حُكم نماید. مردم! از مَثَل های قرآن درباره كسانی كه عذاب و كیفر شدند، و روزهای سخت آنان، و آسیب های شدیدی كه دیدند آگاهید؛ پس وعده عذاب خدا را دور مپندارید، و به عذر اینكه آگاهی ندارید خود را گرفتار نسازید، و انتقام خدا را سبك، و خود را از كیفر الهی ایمن مپندارید، زیرا كه خدای سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت، مگر برای ترك امر به معروف، و نهی از منكر. پس خدا، بی خردان را برای نافرمانی، و خردمندان را برای تركِ بازداشتنِ دیگران از گناه، لعنت كرد. آگاه باشید! شما رشته پیوند با اسلام را قطع، و اجرای حدود الهی را تعطیل، و احكام اسلام را به فراموشی سپرد هاید!. آگاه باشید! خداوند مرا به جنگ با سركشان تجاوز كار، پیمان شكنان و فساد كنندگان در زمین فرمان داد. با ناكثانِ پیمان شكن جنگیدم، و با قاسطین تجاوزكار جهاد كردم، و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون ساختم، و رهبر خوارج (شیطان ردهه) بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش آورد و سینه اش را لرزاند و كارش را ساخت. حال تنها اندكی از سركشان و ستمگران باقی ماندند، كه اگر خداوند مرا باقی گذارد، با حمله دیگری نابودشان خواهم كرد، و حكومت حق را در سراسر كشور اسلامی پایدار خواهم كرد، جز مناطق پراكنده و دوردست. من در خردسالی، بزرگان عرب را به خاك افكندم، و شجاعان دو قبیله معروف «ربیعه » و «مُضر » را درهم شكستم! شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا (ص) در خویشاوندی نزدیك و در مقام و منزلت ویژه می دانید. پیامبر مرا در اتاق خویش مینشاند، در حالی كه كودك بودم، مرا در آغوش خود میگرفت، و در بستر مخصوص خود میخواباند، بدنش را به بدن من میچسباند، و بوی پاكیزه او را استشمام می كردم، و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم میگذارد، هرگز دروغی در گفتار من، و اشتباهی در كردارم نیافت. از همان لحظه ای كه پیامبر (ص) را از شیر گرفتند، خداوند بزرگترین فرشته خود )جبرئیل( را مأمور تربیت پیامبر (ص) كرد تا شب و روز، او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیكو راهنمایی كند، و من همواره با پیامبر بودم، چونان فرزند كه همواره با مادر است. پیامبر (ص) هر روز نشانه تازه ای از اخلاق نیكو را برایم آشكار می فرمود، و به من فرمان می داد كه به او اقتدا نمایم. پیامبر (ص) چند ماه از سال را در غار حراء می گذراند، تنها من او را مشاهده می كردم، و كسی جز من او را نمی دید. در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافت، جز خانه رسول خدا (ص) كه خدیجه هم در آن بود و من سوّمین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوّت را می بوییدم. من هنگامی كه وحی بر پیامبر (ص) فرود میآمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا! این ناله كیست؟ گفت: شیطان است كه از پرستش خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی! تو آنچه را من می شنوم، می شنوی، و آنچه را كه من می بینم، می بینی، جز اینكه تو پیامبر نیستی، بلكه وزیر من بوده و به راه خیر میروی .» من با پیامبر (ص) بودم آنگاه كه سران قریش نزد او آمدند و گفتند: «ای محمد (ص) تو ادّعای بزرگی كردی، كه هیچ یك از پدران و خاندانت نكردند، ما از تو معجزه ای میخواهیم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهی، می دانیم تو پیامبر و فرستاده خدایی، و اگر از انجام آن سر باز زنی، خواهیم دانست كه ساحر و دروغگویی ». پس پیامبر (ص) فرمود: «شما چه میخواهید؟. » گفتند: «این درخت را بخوان تا از ریشه كنده شده و در پیش تو بایستد. » پیامبر (ص) فرمود: خداوند بر همه چیز تواناست. حال اگر خداوند این كار را بكند، آیا ایمان می آورید و به حق شهادت می دهید؟. گفتند: آری. پیامبر (ص)فرمود: من به زودی نشانتان می دهم آنچه را كه درخواست كردید، و همانا بهتر از هركس می دانم كه شما به خیر و نیكی باز نخواهید گشت، زیرا در میان شما كسی است كه كشته شده و در چاه «بَدر » دفن خواهد شد، و كسی است كه جنگ احزاب را تدارك خواهد كرد. سپس به درخت اشاره كرد و فرمود: «ای درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری، و می دانی من پیامبر خدایم، از زمین با ریشه هایت در آی، و به فرمان خدا در پیش روی من قرار گیر. » سوگند به خدایی كه پیامبر را به حق مبعوث كرد، درخت با ریشه هایش از زمین كنده شده، و پیش آمد كه با صدای شدید، چونان به هم خوردن بال پرندگان، یا به هم خوردن شاخههای درختان، جلو آمد و در پیش روی پیامبر (ص) ایستاد كه برخی از شاخههای بلند خود را بر روی پیامبر (ص) و بعضی دیگر را روی من انداخت و من در طرف راست پیامبر (ص) ایستاده بودم، وقتی سران قریش این منظره را مشاهده كردند، با كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آید، و نصف دیگر در جای خود بماند » پیامبر (ص) فرمان داد. نیمی از درخت با وضعی شگفت آور و صدایی سخت به پیامبر (ص) نزدیك شد، گویا میخواست دور آن حضرت بپیچد، امّا سران قریش از روی كفر و سركشی گفتند: «فرمان ده، این نصف باز گردد و به نیم دیگر ملحق شود، و به صورت اوّل در آید ». پیامبر (ص) دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا اله الا اللّه، ای رسول خدا! من نخستین كسی هستم كه به تو ایمان آوردم، و نخستین فردی هستم كه اقرار میكنم، درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستی انجام داد. امّا سران قریش همگی گفتند: «او ساحری است دروغگو، كه سحری شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است ». و خطاب به پیامبر (ص) گفتند: «آیا نبوّت تو را كسی جز امثال علی (ع) باور میكند؟ ». و همانا من، از كسانی هستم كه در راه خدا از هیچ سرزنشی نمی ترسند، كسانی كه سیمای آنها سیمای صدّیقان، و سخنانشان، سخنان نیكان است، شب زنده داران و روشنی بخشان روزند، به دامن قرآن پناه برده، سنّتهای خدا و رسولش را زنده می كنند، نه تك و خودپسندی دارند، و نه بر كسی برتری می جویند، نه خیانتكارند و نه در زمین فساد می كنند، قلب هایشان در بهشت، و پیكرهایشان سرگرم اعمال پسندیده است.
Known as “al-Khutbah al-Qasi`ah”
(Sermon of Disparagement) (It comprises disparagement of Satan [Iblis] for his vanity and his refusing to prostrate before Adam [pbuh], and his being the first to display bigotry and to act through vanity; it comprises a warning to people treading in Satan’s path) Praise be to Allah who wears the apparel of Honour and Dignity and has chosen them for Himself instead of for His creation. He has made them inaccessible and unlawful for others. He has selected them for His own great self, and has hurled a curse on him who contests with Him concerning them. Allah’s trial and the vanity of Iblis Then He put His angels on trial concerning these attributes in order to distinguish those who are modest from those who are vain. Therefore, Allah, who is aware of whatever is hidden in the hearts and whatever lies behind the unseen said: . . . “Verily I am about to create man from clay,” And when I have completed and have breathed into him of My spirit, then fall ye prostrating in obeisance unto him. And did fall prostrating in obeisance the angels all together, Save lblis;… (Qur’an. 38:71-74) His vanity stood in his way. Consequently, he felt proud over Adam by virtue of his creation and boasted over him on account of his origin. Thus, this enemy of Allah is the leader of those who boast, and the fore-runner of the vain. It is he who laid the foundation of factionalism, quarreled with Allah about the robe of greatness, put on the dress of haughtiness and took off the covering of humility. Do you not see how Allah made him low on account of his vanity and humiliated him for his feigning to be high? He discarded him in this world and provided for him burning fire in the next world. If Allah had wanted to create Adam from a light whose glare would have dazzled the eyes, whose handsomeness would have amazed the wits and whose smell would have caught the breath, He could have done so; and if He had done so, people would have bowed to him in humility and the trial of the angels through him would have become easier. But Allah, the Glorified, tries His creatures by means of those things whose real nature they do not know in order to distinguish (good and bad) for them through the trial, and to remove vanity from them and keep them and keep them aloof from pride and self-admiration. You should take a lesson from what Allah did with Satan; namely He nullified his great acts and extensive efforts on account of the vanity of one moment, although Satan had worshipped Allah for six thousand years – whether by the reckoning of this world or of the next world is not known. Who now can remain safe from Allah after Satan by committing a similar disobedience? None at all. Allah, the Glorified, cannot let a human being enter Paradise if he does the same thing for which Allah turned out from it an angel. His command for the inhabitants in the sky and of the earth is the same. There is no friendship between Allah and any individual out of His creation so as to give him license for an undesirable thing which He has held unlawful for all the worlds. Warning against Satan Therefore, you should fear lest Satan infects you with his disease, or leads you astray through his call, or marches on you with his horsemen and footmen, because, by my life, he has put the arrow in the bow for you, has stretched the bow strongly, and has aimed at you from a nearby position, and: He (Satan) said: “My Lord! because Thou hast left me to stray, certainly will I adorn unto them the path of error, and certainly will I cause them all to go astray.” (Qur’an, 15:39) Although he (Satan) had said so only by guessing about the unknown future and by wrong conjecturing, yet the sons of vanity, the brothers of haughtiness and the horsemen of pride and intolerance proved him to be true, so much so that when disobedient persons from among you bowed before him, and his greed about you gained strength; and what was a hidden secret turned into a clear fact, he spread his full control over you and marched with his forces towards you. Then they pushed you into the hollows of disgrace, threw you into the whirlpools of slaughter, and trampled you, wounding you by striking your eyes with spears, cutting your throats, tearing your nostrils, breaking your limbs and taking you in ropes of control towards the fire already prepared. In this way he became more harmful to your religion and a greater kindler of flames (of mischief) about your worldly matters than the enemies against whom you showed open opposition and against whom you marched your forces. You should therefore spend all your force against him, and all your efforts against him, because, by Allah, he boasted over your (i.e., Adam’s) origin, questioned your position and spoke lightly of your lineage. He advanced on you with his army, and brought his footmen towards your path. They are chasing you from every place, and they are hitting you at every finger joint. You are not able to defend by any means, nor can you repulse them by any determination. You are in the thick of disgrace, the ring of straitness, the field of death and the way of distress. You should therefore put out the fires of haughtiness and the flames of intolerance that are hidden in your hearts. This vanity can exist in a Muslim only by the machinations of Satan, his haughtiness, mischief and whisperings. Make up your mind to have humility over your heads, to trample self-pride under your feet and to cast off vanity from your necks. Adopt humility as the weapon between you and your enemy, Satan and his forces. He certainly has, from every people, fighters, helpers, footmen and horsemen. Do not be like him who feigned superiority over the son of his own mother without any distinction given to him by Allah except the feeling of envy which his feeling of greatness created in him and the fire of anger that vanity kindled in his heart. Satan blew into his nose his own vanity, after which Allah gave him remorse and made him responsible for the sins of all killers up to the Day of Judgement. Caution against vanity and boasting about ignorance Beware! you strove hard in revolting and created mischief on the earth in open opposition to Allah and in challenging the believers over fighting. (You should fear) Allah! Allah! in feeling proud of your vanity and boasting over ignorance, because this is the root of enmity and the design of Satan wherewith he has been deceiving past people and bygone ages, with the result that they fell into the gloom of his ignorance and the hollows of his misguidance, submitting to his driving and accepting his leadership. In this matter the hearts of all the people were similar, and centuries passed by, one after the other, in just the same way, and there was vanity with which chests were tightened. Caution against obeying haughty leaders and elders Beware! beware of obeying your leaders and elders who felt proud of their achievements and boasted about their lineage. They hurled the (liability for) things on Allah and quarrelled with Allah in what He did with them, contesting His decree and disputing His favours. Certainly, they are the main foundation of obstinacy, the chief pillars of mischief and the swords of pre- Islamic boasting over forefathers. Therefore, fear Allah, do not become antagonistic to His favours on you, nor jealous of His bounty over you and do not obey the claimants (of Islam) whose dirty water you drink along with your clean one, whose ailments you mix with your healthiness and whose wrongs you allow to enter into your rightful matters. They are the foundation of vice and the linings of disobedience. Satan has made them carriers of misguidance and the soldiers with whom he attacks men. They are interpreters through whom he speaks in order to steal away your wits, enter into your eyes and blow into your ears. In this way he makes you the victim of his arrows, the treading ground of his footsteps and source of strength for his hands. Take instruction from how he brought Allah’s wrath, violence, chastisement and punishment on those who were vain among the past people. Take admonition from their lying on their cheeks and falling on their sides, and seek Allah’s protection from the dangers of vanity, as you seek His protection from calamities. The humbleness of the Holy Prophet Certainly. if Allah were to allow anyone to indulge in pride He would have allowed it to his selected prophets and vicegerents. But Allah, the Sublime, disliked vanity for them and liked humbleness for them. Therefore, they laid their cheeks on the ground, smeared their faces with dust, bent themselves down for the believers and remained humble people. Allah tried them with hunger, afflicted them with difficulty, tested them with fear, and upset them with troubles. Therefore, do not regard wealth and progeny the criterion for Allah’s pleasure and displeasure, as you are not aware of the chances of mischief and trials during richness and power as Allah, the Glorified, the Sublime, has said: What! Think they that what We aid them with of wealth and children, We are hastening unto them the good things? Nay! they (only) perceive not. (Qur’an, 23:55-56) Certainly, Allah the Glorified, tries His creatures who are vain about themselves through His beloved persons who are humble in their eyes. When Musa son of `Imran went to Pharaoh along with his brother Harun (Aaron) wearing (coarse) shirts of wool and holding sticks in their hands, they guaranteed him retention of his country and continuity of his honour if he submitted; but he said: “Do you not wonder at these two men guaranteeing me the continuity of my honour and the retention of my country although you see their poverty and lowliness. Otherwise, why do they not have gold bangles on their wrists?” He said so feeling proud of his gold and collected possessions, and considering wool and its cloth as nothing. When Allah, the Glorified, deputed His prophets, if He had wished to open for them treasures and mines of gold and (surround them with) planted gardens and to collect around them birds of the skies and beasts of the earth, He could have done so. If He had done so then there would have been no trial, nor recompense and no tidings (about the affairs of the next world). Those who accepted (His message) could not be given the recompense falling due after trial and the believers could not deserve the reward for good acts, and all these words would not have retained their meanings. But Allah, the Glorified, makes His Prophets firm in their determination and gives them weakness of appearance as seen from the eyes, along with contentment that fills the hearts and eyes resulting from care-freeness, and with want that pains the eyes and ears. If the prophets possessed authority that could not be assaulted, or honour that could not be damaged or domain towards which the necks of people would turn and the saddles of mounts could be set, it would have been very easy for people to seek lessons and quite difficult to feel vanity. They would have then accepted belief out of fear felt by them or inclination attracting them, and the intention of them all would have been the same, although their actions would have been different. Therefore, Allah, the Glorified decided that people should follow His prophets, acknowledge His books, remain humble before His face, obey His command and accept His obedience with sincerity in which there should not be an iota of anything else; and as the trial and tribulation would be stiffer the reward and recompense too should be larger. The Holy Ka`bah Do you not see that Allah, the Glorified, has tried all the people among those who came before, beginning with Adam, upto the last ones in this world with stones which yield neither benefit nor harm, which neither see nor hear. He made those stones into His sacred house which He made a standby for the people. He placed it in the most rugged stony part of the earth and on a highland with least soil thereon, among the most narrow valleys between rough mountains. soft sandy plains, springs of scanty water and scattered habitants, where neither camels nor horses nor cows and sheep can prosper. Then He commanded Adam and his sons to turn their attention towards it. In this way it became the centre of their journey in seeking pastures and the rendezvous for meeting of their carrier-beasts, so that human spirits hasten towards it from distant waterless deserts, deep and low lying valleys and scattered islands in the seas. They shake their shoulders in humbleness, recite the slogan of having reached His audience, march with swift feet, and have dishevelled hair and dusted faces. They throw their pieces of cloth on their backs, they have marred the beauty of their faces by leaving the hair uncut as a matter of great test, severe tribulation, open trial, and extreme refining. Allah has made it a means to His mercy and an approach to His Paradise. If Allah, the Glorified, had placed His sacred House and His great signs among plantations, streams, soft and level plains, plenty of trees, an abundance of fruits, a thick population, close habitats, golden wheat, lush gardens, green land, watered plains, thriving orchards and crowded streets, the amount of recompense would have decreased because of the lightness of the trial. If the foundation on which the House is borne and the stones with which it has been raised had been of green emerald and red rubies, and there had been brightness and effulgence, then this would have lessened the action of doubts in the breasts, would have dismissed the effect of Satan’s activity from the hearts, and would have stopped the surging of misgivings in people. But Allah tries His creatures by means of different troubles, wants them to render worship through hardships and involves them in distresses, all in order to extract out vanity from their hearts, to settle down humbleness in their spirits and to make all this an open door for His favours and an easy means for His forgiveness (for their sins). Caution against rebellion and oppressiveness (Fear) Allah! Allah! from the immediate consequence of rebellion (to accrue in this world), and the eventual consequence of weighty oppressiveness (to accrue in the next world), and from the evil result of vanity, because it is the great trap of Satan and his big deceit which enters the hearts of the people like a fatal poison. It never goes waste, nor misses anyone – neither the learned because of his knowledge, nor the destitute in his rags. This is the thing against which Allah has protected His creatures who are believers by means of prayers, and alms-giving, and suffering the hardship of fasting in the days in which it has been made obligatory, in order to give their limbs peacefulness, to cast fear in their eyes, to make their spirits humble, to give their hearts humility and to remove haughtiness from them. All this is achieved through the covering of their delicate cheeks with dust in humility, prostrating their main limbs on the ground in humbleness, and retracting of their bellies so as to reach to their backs due to fasting by way of lowliness (before Allah), besides giving all sorts of products of the earth to the needy and the destitute by way of alms. Look what there is in these acts by way of curbing the appearance of pride and suppressing the traces of vanity. I cast my glance and noticed that no one in the world, except you, feels vanity for anything without a cause which may appeal to the ignorant, or a reason which may cling to the minds of the foolish, because you feel vanity for something for which no reason is discernible, nor any ground. As for Satan, he felt proud over Adam because of his origin and taunted at him about his creation, since he said “I am of fire while you are of clay.” In the same way the rich among the prosperous communities have been feeling vanity because of their riches, as (Allah) said: And said they: “We are more (than you) in wealth and in children, and we shall not be chastised.” (Qur’an, 34:35) Enthusiasm for attractive manners, respectable position, and taking lessons from the past In case you cannot avoid vanity, your vanity should be for good qualities, praiseworthy acts, and admirable matters with which the dignified and noble chiefs of the Arab families distinguished themselves, as attractive manners, high thinking, respectable position and good performances. You too should show vanity in praiseworthy habits like the protection of the neighbour, the fulfilment of agreements, obedience to the virtuous, opposition to the haughty, extending generosity to others, abstention from rebellion, keeping aloof from blood-shed, doing justice to people, suppressing anger and avoiding trouble on the earth. You should also fear what calamities befell peoples before you on account of their evil deeds and detestable actions. Remember, during good or bad circumstances, what happened to them, and be cautious that you do not become like them. After you have thought over both the conditions of these people, attach yourself to everything with which their position became honourable, on account of which enemies remained away from them through which safety spread over them, by reason of which riches bowed before them and as a result of which distinction connected itself with their rope. These things were abstention from division, sticking to unity, calling each other to it and advising each other about it. You avoid everything which broke their backbone and weakened their power, such as malice in the heart, hatred in the chest, turning away (from each other’s help) and withholding the hand from one another’s assistance. Think about the condition of people from among the believers who passed before you. What distresses and trials they were in! Were they not the most over-burdened among all the people and in the most straitened circumstances in the whole world? The Pharaohs took them as slaves. They inflicted on them the worst punishments and bitter sufferings. They continuously remained in this state of ruinous disgrace and severe subjugation. They found no method for escape and no way for protection. Till when Allah, the Glorified, noticed that they were enduring troubles in His love and bearing distresses out of fear for Him, He provided escape from the distress of trials. So, He changed their disgrace into honour and fear into safety. Consequently, they became ruling kings and conspicuous leaders. and Allah’s favours over them reached limits to which their own wishes had not reached. Look, how they were when their groups were united, their views were unanimous, their hearts were moderate, their hands used to help one another, their swords were intended for assisting one another, their eyes were sharp and their aims were the same. Did they not become masters of the corners of the earth and rulers over the neck of all the worlds? Thereafter, also see what happened to them towards the end when division overtook them, unity became fractured, and differences arose between their words and their hearts. They divided into various groups and were scattered fighting among themselves. Then Allah took away from them the apparel of His honour and deprived them of the prosperity produced by His favours. Only their stories have remained among you for the guidance of those who may learn the lesson from them. You should take a lesson from the fate of the progeny of Ismael, the children of Isaac and the children of Israel. How similar are their affairs and how akin are their examples. In connection with the details of their division and disunity, think of the days when Kisras of Persia and the Caesars of Rome had become their masters. They turned them out from the pastures of their lands the rivers of Iraq and the fertility of the world, towards thorny forests, the passages of (hot) winds and hardships in livelihood. In this way they turned them into just herders of camels. Their houses were the worst in the world and their places of stay were the most drought-stricken. There was not one voice towards which they could turn for protection, nor any shade of affection on whose strength they could repose trust. Their condition was full of distress. Their hands were scattered. Their majority was divided. They were in great anguish and under layers of ignorance. They buried their daughters alive, worshipped idols, disregarded kinship and practised robbery. Now, look at the various favours of Allah upon them, that He deputed towards them a prophet who got them to pledge their obedience to him and made them unite at his call. (Look) how (Allah’s) bounty spread the wings of its favours over them and flowed for them streams of its blessing, and the whole community became wrapped in blissful prosperity. Consequently, they were submerged under its bounty and enjoyed its lush life. Their affairs were settled under the protection of a powerful ruler, and circumstances offered them overpowering honour, and all things became easy for them under the auspices of a strong country. They became rulers over the world and kings in the (various) parts of the earth. They became masters of those who were formerly their masters, and began issuing commands over those who used to command them. They were so strong that neither did their spears need testing nor did their weapons have any flaw. Condemning his people Beware! You have shaken your hands loose from the rope of obedience, and broken the divine fort around you by (resorting to) pre-Islamic rules. Certainly, it is a great blessing of Allah, the Glorified, that He has engendered among them unity through the cord of affection in whose shade they walk and take shelter. This is a blessing whose value no one in the whole world realises, because it is more valuable than any price and higher than any wealth. You should know that you have again reverted to the position of the Bedouin Arabs after immigration (to Islam), and have become different parties after having been once united. You do not possess anything of Islam except its name, and know nothing of belief save its show. You say, “The Fire yes. but no shameful position,” as if you would throw down Islam on its face in order to defame its honour and break its pledge (for brotherhood) which Allah gave you as a sacred trust on His earth and (a source of) peace among the people. Be sure that if you incline towards anything other than Islam. the unbelievers will fight you. Then there will be neither Gabriel nor Michael, neithermuhajirun nor ansar to help you, but only the clashing of swords, till Allah settles the matter for you. Certainly, there are examples before you of Allah’s wrath, punishment, days of tribulations and happenings. Therefore, do not disregard His promises, ignoring His punishment, making light His wrath and not expecting His violence, because Allah, the Glorified, did not curse the past ages except because they had left off asking others to do good acts and refraining them from bad acts. In fact Allah cursed the foolish for committing sins and the wise because they gave up refraining others from evils. Beware! You have broken the shackles of Islam, have transgressed its limits, and have destroyed its commands. Amir al-mu’minin’s high position and wonderful deeds in Islam Beware! surely Allah has commanded me to fight those who revolt, or who break the pledge, or create trouble on the earth. As regards pledge-breakers, I have fought them, as regards deviators from truth, I have waged holy war against them, and as regards those who have gone out of the faith, I have put them in (serious) disgrace (5). As for Satan of the pit, (6) he too has been dealt with by me through the loud cry with which the scream of his heart and shaking of his chest was also heard. Only a small portion of the rebels has remained. If Allah allows me one more chance over them I will annihilate them except a few remnants that may remain scattered in the suburb of the cities. Even in my boyhood I had lowered the chest of (the famous men) of Arabia, and broken the horn points (i.e., defeated the chiefs) of the tribes of Rabi`ah and Mudar. Certainly, you know my position of close kinship and special relationship with the Prophet of Allah – peace and blessing of Allah be upon him and his descendants. When I was only a child he took charge of me. He used to press me to his chest and lay me beside him in his bed, bring his body close to mine and make me smell his smell. He used to chew something and then feed me with it. He found no lie in my speaking, nor weakness in any act. From the time of his weaning, Allah had put a mighty angel with him to take him along the path of high character and good behaviour through day and night, while I used to follow him like a young camel following in the footprints of its mother. Every day he would show me in the form of a banner some of his high traits and commanded me to follow it. Every year he used to go in seclusion to the hill of Hira’, where I saw him but no one else saw him. In those days Islam did not exist in any house except that of the Prophet of Allah – peace and blessing of Allah be upon him and his descendants – and Khadijah, while I was the third after these two. I used to see and watch the effulgence of divine revelation and message, and breathed the scent of Prophethood. When the revelation descended on the Prophet of Allah – peace and blessing of Allah be upon him and his descendants – I heard the moan of Satan. I said, “O’ Prophet of Allah, what is this moan?” and he replied, “This is Satan who has lost all hope of being worshipped. O’ `Ali, you see all that I see and you hear all that I hear, except that you are not a Prophet, but you are a vicegerent and you are surely on (the path of) virtue.” I was with him when a party of the Quraysh came to him and said to him, “O’ Muhammad, you have made a big claim which none of your fore-fathers or those of your family have made. We ask you one thing; if you give us an answer to it and show it to us, we will believe that you are a prophet and a messenger, but if you cannot do it, we will know that you are a sorcerer and a liar.” The Messenger of Allah said: “What do you ask for?” They said: “Ask this tree to move for us, even with its roots, and stop before you.” The Prophet said, “Verily, Allah has power over everything. If Allah does it for you, will you then believe and stand witness to the truth?” They said “Yes”. Then he said, “I shall show you whatever you want, but I know that you won’t bend towards virtue, and there are among you those who will be thrown into the pit, and those who will form parties (against me).” Then the Holy Prophet said: “O’ tree, if you do believe in Allah and the Day of Judgement, and know that I am the Prophet of Allah, come up with your roots and stand before me with the permission of Allah.” By Him who deputed the Prophet with truth, the tree did remove itself with its root and came with a great humming sound and a flapping like the flapping of the wings of birds, till it stopped before the Messenger of Allah while some of its twigs came down onto my shoulders, and I was on the right side of the Holy Prophet. When the people saw this they said by way of pride and vanity. “Now you order half of it to come to you and the other half of it remain (in its place). ” The Holy Prophet ordered the tree to do the same. Then half of the tree advanced towards him in an amazing manner and with greater humming. It was about to touch the Prophet of Allah. Then they said, disbelieving and revolting, “Ask this half to get back to its other half and be as it was.” The Prophet ordered it and it returned. Then I said, “O’ Prophet of Allah, I am the first to believe in you and to acknowledge that the tree did what it did just now with the command of Allah, the Sublime, in testimony to your Prophethood and to heighten your word. Upon this all the people shouted, “Rather a sorcerer, a liar; it is wonderful sorcery, he is very adept in it. Only a man like this (pointing to me) can stand testimony to you in your affairs.” Certainly, I belong to the group of people who care not for the reproach of anybody in matters concerning Allah. Their countenance is the countenance of the truthful and their speech is the speech of the virtuous. They are wakeful during the nights (in devotion to Allah), and over beacons (of guidance) in the day. They hold fast to the rope of the Qur’an. revive the traditions of Allah and of His Prophet. They do not boast nor indulge in self conceit, nor misappropriate, nor create mischief. Their hearts are in Paradise while their bodies are busy in (good) acts.
فایل صوتی فارسی مربوط به این خطبه را از لینک ذیل دانلود نمایید:
Download: Nahjul-Balagah-Sermon-192
نظرات کاربران