مجله علمی تفریحی بیبیس
0

ترجمه فارسی و انگلیسی خطبه 221 نهج البلاغه (هشدار از غفلت زدگی ها، پس از خواندن اَلهیکُمُ التکاثر) با فایل صوتی

بازدید 275

پس از خواندن آیه 1 و 2 سوره تكاثر «افزون طلبی شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به دیدار قبرها رفتید؟.» فرمود:

شگفتا! چه مقصد بسیار دوری و چه زیارت كنندگان بی خبری و چه كار دشوار و مرگباری! پنداشتند كه جای مردگان خالی است، آنها كه سخت مایه عبرتند و از دور با یاد گذشتگان، فخر می فروشند. آیا به گورهای پدران خویش می‌نازند؟ و یا به تعداد فراوانی كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آیا خواهان بازگشت اجسادی هستند كه پوسیده شد؟ و حركاتشان به سكون تبدیل گشت؟ آنها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند، عاقلانه تر است تا آنان را وسیله فخرفروشی قرار دهند!. امّا بدانها با دیده‌های كم سو نگریستند و با كوته بینی در امواج نادانی فرو رفتند، اگر حال آنان را از خانه های ویران و سرزمینهای خالی از زندگان می‌پرسیدند، پاسخ می دادند: آنان با گمراهی در زمین فرو خفتند، و شما ناآگاهانه دنباله روی آنان شدید. بر روی كاسه‌های سر آنها راه می روید و بر روی جسدهایشان زراعت می كنید و آنچه به جا گذاشته اند می‌خورید و بر خانه‌های ویران آنها مسكن گرفته اید و روزگاری كه میان آنها و شماست، بر شما گریه و زاری می كند. آنها پیش از شما به كام مرگ فرو رفتند و برای رسیدن به آبشخور، از شما پیشی گرفتند. در حالی كه آنها دارای عزّتی پایدار و درجات والای افتخار بودند. پادشاهان حاكم، یا رعیت سرفراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه یافتند، و زمین آنها را در خود گرفت و از گوشت بد نهای آنان خورد و از خون آنان نوشید، پس در شكافِ گورها ب یجان و بدون حركت پنهان مانده اند. نه از دگرگون یها نگرانند، و نه از زلزله ها ترسناك، و نه از فریادهای سخت هراسی دارند. غائب شدگانی كه كسی انتظار آنان را نمی كشد و حاضرانی كه حضور نمی یابند. اجتماعی داشتند و پراكنده شدند، با یكدیگر مهربان بودند و جدا گردیدند، اگر یادشان فراموش گشت، یا دیارشان ساكت شد، برای طولانی شدنِ زمان یا دوری مكان نیست، بلكه جام مرگ نوشیدند. گویا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كَر گشتند، و حركاتشان به سكون تبدیل شد، چنان آرمیدند كه گویا بیهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفته اند. همسایگانی هستند كه با یكدیگر انس نمی گیرند و دوستانی اند كه به دیدار یكدیگر نمی‌روند. پیوندهای شناسایی در میانشان پوسیده، و اسباب برادری قطع گردیده است. با اینكه در یكجا گرد آمده اند تنهایند، رفیقان یكدیگرند و از هم دورند، نه برای شب صبحگاهی می‌شناسند، و نه برای روز شامگاهی. شب یا روزی كه به سفر مرگ رفته اند، برای آنها جاویدان است. خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه می ترسیدند یافتند، و نشانه‌های آن را بزرگ تر از آنچه می پنداشتند مشاهده كردند. برای رسیدن به بهشت یا جهنّم، تا قرارگاه اصلی شان مهلت داده شدند، و جهانی از بیم و امید برایشان فراهم آمد. اگر می‌خواستند آنچه را كه دیدند توصیف كنند، زبانشان عاجز میشد. حال اگرچه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشمهای عبرت بین، آنها را می نگرد و با گوشِ جان اخبارشان را می‌شنود، كه با زبان دیگری با ما حرف می‌زنند و می گویند: چهره های زیبا، پژمرده و بدنهای نازپرورده پوسیده شد، و بر اندام خود لباس كهنگی پوشانده ایم و تنگی قبر، ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از یكدیگر به ارث برده ایم، خانه های خاموش قبر بر ما فرو ریخته و زیبایی های اندامِ ما را نابود و نشانه‌های چهره‌های ما را دگرگون كرده است. اقامت ما در این خانه های وحشت زا طولانی است، نه از مشكلات رهایی یافته و نه از تنگی قبر گشایشی فراهم شد. مردم! اگر آنها را در اندیشه خود بیاورید، یا پرده ها كنار رود، مردگان را در حالتی می نگرید كه حشرات گو شهایشان را خورده، چش مهایشان به جای سرمه پر از خاك گردیده، و زبان هایی كه با سرعت و فصاحت سخن می گفتند، پاره پاره شده، قلبها در سینه‌ها پس از بیداری به خاموشی گراییده و در تمام اعضای بدن پوسیدگی تازه ای آشكار شده، و آنها را زشت گردانیده و راه آفت زدگی بر اجسادشان گشوده شده، همه تسلیم شده، نه دستی برای دفاع، و نه قلبی برای زاری دارند. و آنان را می‌بینی كه دل های خسته از اندوه و چشمهای پر شده از خاشاك دارند، در حالات اندوهناك آنها دگرگونی ایجاد نمی‌شود و سختیهای آنان بر طرف نمی گردد. آه! زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را كه با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی كردند و در آغوش نعمتها پرورانده شدند، به كام خویش فرو برد. آنان كه می خواستند با شادی، غمها را از دل بیرون كنند و به هنگام مصیبت با سرگرمیها، صفای عیش خود را برهم نزنند، دنیا به آنها و آنها به دنیا می‌خندیدند، و در سایه خوشگذرانی غفلت زا، بی خبر بودند كه روزگار با خارهای مصیبت زا آنها را درهم كوبید و گذشتِ روزگار، توانایی شان را گرفت.مرگ، از نزدیك به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهی كه انتظارش را نداشتند، آنان را فرا گرفت و غصّه‌های پنهانی كه خیال آن را نمی‌كردند، در جانشان راه یافت، در حالی كه با سلامتی انس داشتند، انواع بیماریها در پیكرشان پدید آمد، و هراسناك به اطبّا، كه دستور دادند گرمی را با سردی، و سردی را با گرمی درمان كنند، روی آوردند، كه بی نتیجه بود، زیرا داروی سردی، گرمی را علاج نكرد و آنچه برای گرمی به كار بردند، سردی را بیشتر ساخت، و تركیبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نیاورد، جز آن كه آن بیماری را فزونی داد، تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستار سرگردان، و خانواده از ادامه بیماریها سُست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند، و درباره همان خبر حزن آوری كه از او پنهان می داشتند، در حضورش به گفتگو پرداختند. یكی میگفت تا لحظه مرگ بیمار است، دیگری در آرزوی شفایافتن بود، و سومی خاندانش را به شكیبایی در مرگش دعوت می كرد، و گذشتگان را به یاد می‌آورد. در آن حال كه در آستانه مرگ و ترك دنیا و جدایی با دوستان بود، ناگهان اندوهی سخت به او روی آورد، فهم و دركش را گرفت، زبانش به خشكی گرایید. چه مطالب مهمّی را می بایست بگوید كه زبانش از گفتن آنها بازماند، و چه سخنان دردناكی را از شخص بزرگی كه احترامش را نگه میداشت، یا فرد خردسالی كه به او ترحّم می‌كرد، می‌شنید و خود را به كَری میزد. همانا مرگ سختیهایی دارد كه هراس انگیز و وصف ناشدنی است، و برتر از آن است كه عقل های اهل دنیا آن را درك كند.

Amir al-mu’minin recited the verse

Engage (your) vying in exuberance, until ye come to the graves. (Qur’an, 102:1-2) Then he said: How distant (from achievement) is their aim, how neglectful are these visitors and how difficult is the affair. They have not taken lessons from things which are full of lessons, but they took them from far off places. Do they boast on the dead bodies of their fore-fathers, or do they regard the number of dead persons as a ground for feeling boastful of their number? They want to revive the bodies that have become spiritless and the movements that have ceased. They are more entitled to be a source of lesson than a source of pride. They are more suitable for being a source of humility than of honour. They looked at them with weak-sighted eyes and descended into the hollow of ignorance. If they had asked about them from the dilapidated houses and empty courtyards, they would have said that they went into the earth in the state of misguidance and you too are heading ignorantly towards them. You trample their skulls, want to raise constructions on their corpses, you graze what they have left and live in houses which they have vacated. The days (that lie) between them and you are also bemoaning you and reciting elegies over you. They are your fore-runners in reaching the goal and have arrived at the watering places before you. They had positions of honour and plenty of pride. They were rulers and holders of positions. Now they have gone into the interstice where earth covers them from above and is eating their flesh and drinking their blood. They lie in the hollows of their graves lifeless, no more growing, and hidden, not to be found. The approach of dangers does not frighten them, and the adversity of circumstances does not grieve them. They do not mind earthquakes, nor do they pay heed to thunders. They are gone and not expected back. They are existent but unseen. They were united but are now dispersed. They were friendly and are now separated. Their accounts are unknown and their houses are silent, not because of length of time or distance of place, but because they have been made to drink the cup (of death) which has changed their speech into dumbness, their hearing into deafness and their movements into stillness. It seems as though they are fallen in slumber. They are neighbours not feeling affection for each other, or friends who do not meet each other. The bonds of their knowing each other have been worn out and the connections of their friendship have been cut asunder. Everyone of them is therefore alone although they are a group, and they are strangers, even though friends. They are unaware of morning after a night and of evening after a day. The night or the day when they departed has become ever existent for them. They found the dangers of their placed of stay more serious than they had apprehended, and they witnessed that its signs were greater than they had guessed. The two objectives (namely paradise and hell) have been stretched for them upto a point beyond the reach of fear or hope. Had they been able to speak they would have become dumb to describe what they witnessed or saw. Even though their traces have been wiped out and their news has stopped (circulating), eyes are capable of drawing a lesson, as they looked at them, ears of intelligence heard them and they spoke without uttering words. So, they said that handsome faces have been destroyed and delicate bodies have been smeared with earth. We have put on a worn-out shroud. The narrowness of the grave has overwhelmed us and strangeness has spread among us. Our silent abodes have been ruined. The beauty of our bodies has disappeared. Our known features have become hateful. Our stay in the places of strangeness has become long. We do not get relief from pain, nor widening from narrowness. Now. if you portray them in your mind, or if the curtains concealing them are removed from them for you, in this state when their ears have lost their power and turned deaf, their eyes have been filled with dust and sunk down, their tongues which were very active have been cut into pieces, their hearts which were ever wakeful have become motionless in their chests, in every limb of theirs a peculiar decay has occurred which has deformed it, and has paved the way for calamity towards it, all these lie powerless, with no hand to help them and no heart to grieve over them, (then) you would certainly notice the grief of (their) hearts and the dirt of (their) eyes. Every trouble of theirs is such that its position does not change and the distress does not clear away. How many a prestigious body and amazing beauty the earth has swallowed, although when in the world he enjoyed abundant pleasures and was nurtured in honour. He clung to enjoyments (even) in the hour of grief. If distress befell him he sought refuge in consolation (derived) through the pleasures of life and playing and games. He was laughing at the world while the world was laughing at him because of his life full of forgetfulness. Then time trampled him like thorns, the days weakened his energy and death began to look at him from near. Then he was overtaken by a grief which he had never felt, and ailments appeared in place of the health he had previously possessed. He then turned to that with which the physician had made him familiar, namely suppressing the hot (diseases) with cold (medicines) and curing the cold with hot doses, but the cold things did nothing save aggravate the hot ailments, while the hot ones did nothing except increasing the coldness, nor did he acquire temperateness in his constitution but rather every ailment of his increased till his physicians became helpless, his attendants grew loathsome and his own people felt disgusted from describing his disease, avoided answering those who enquired about him and quarrelled in front of him about the serious news which they were concealing from him. Thus, someone would say “his condition is what it is” and would console them with hopes of his recovery, while another one would advocate patience on missing him, recalling to them the calamities that had befallen the earlier generations. In this state when he was getting ready to depart from the world and leave his beloved ones, such a serious choking overtook him that his senses became bewildered and the dampness of his tongue dried up. Now, there was many an important question whose reply he knew about he could not utter it, and many a voice that was painful for his heart that he heard but remained (unmoved) as though he was deaf the voice of either and elder whom he used to respect or of a younger whom he used to caress. The pangs of death are too hideous to be covered by description or to be appreciated by the hearts of the people in this world.

فایل صوتی فارسی مربوط به این خطبه را از لینک ذیل دانلود نمایید:

Download: Nahjul-Balagah-Sermon-221

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیشتر بخوانید