مجله علمی تفریحی بیبیس
0

شعر “پشت دریاها” سهراب سپهری با ترجمه انگلیسی

بازدید 639

پشت دریاها

Beyond the Seven Seas

قایقی خواهم ساخت،

I’ll build a boat

خواهم انداخت به آب.

Will put it in the water

دور خواهم شد از این خاک غریب

Will get away from this strange land

که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق

Where no one wakes up

قهرمانان را بیدار کند.

 Legends in the grove of love

قایق از تور تهی

No fishnet in my boat

و دل از آرزوی مروارید،

No whims for pearls in my heart

هم‌چنان خواهم راند.

 Ill keep sailing

نه به آبی‌ها دل خواهم بست

I won’t lose heart to the blues

نه به دریا-پریانی که سر از آب به در می‌آرند

Neither to the Sirens sprouting

و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران

Sprinkling spells from their tresses

می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

 Amidst the glittering fishermen’s solitude

هم‌چنان خواهم راند.

I’ll keep sailing

هم‌چنان خواهم خواند:

Ill keep singing

دور باید شد، دور.

 Away I need to go, away

مرد آن شهر اساطیر نداشت.

In this city, men have no legends

زن آن شهر به سرشاری یک خوشه‌ی انگور نبود.

Women are not brimful as a wine grape

هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.

No reflection of joys in a hall of mirrors

چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.

 Not even a puddle reflects a cresset’s flames

دور باید شد، دور.

Away I need to go, away

شب سرودش را خواند،

Night sang its chants

نوبت پنجره‌هاست.

Windows’ turn now

هم‌چنان خواهم خواند.

I’ll keep singing

هم‌چنان خواهم راند.

 I’ll keep sailing

پشت دریاها شهری‌ست

Beyond the Seven Seas, there is a city

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.

Where windows open to revelation

بام‌ها جای کبوترهایی‌ست که به فواره‌ی هوش بشری می‌نگرند.

On roofs, doves behold fountains of human intellect

دست هر کودک ده‌ساله‌ی شهر، شاخه‌ی معرفتی‌ست.

Each ten-year-old in the town holds an erudition twig

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

And town folk look at a cob wall

که به یک شعله، به یک خواب لطیف.

As if it is a flare, a fine dream

خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود

Soil can hear the music of man’s feelings

و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

 Legendary birds fluttering is heard in the wind

پشت دریاها شهری‌ست

Beyond the Seven Seas, there is a city

که در آن وسعت خورشید به اندازه‌ی چشمان سحرخیزان است.

Where sun is as vast as the early risers’ eyes

شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

Poets are heirs to water, wisdom, light

پشت دریاها شهری‌ست!

Beyond the Seven Seas, there is a city!

قایقی باید ساخت.

A boat has to be made

 

 

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیشتر بخوانید