Where were you when I was burned and broken?
کجا بودی؟ زمانی که من سوخته و شکسته بودم
While the days slipped by from my window watching
زمانی که روزها به سرعت گذشتند و من از پنجره تماشایشان میکردم
And where were you when I was hurt and I was helpless?
و کجا بودی؟ زمانی که من ضربه خورده و درمانده بودم
‘Cause the things you say and the things you do surround me
چرا که گفته ها و عملکردت مرا احاطه کرده
While you were hanging yourself on someone else’s words
زمانی که اعتمادت را به گفتههای دیگری میسپردی
Dying to believe in what you heard
برای باور به آنچه شنیده بودی، میمردی
I was staring straight into the shining sun
من مستقیما به خورشید درخشان خیره بودم
Lost in thought and lost in time
در خیال و در زمان گمگشته بودم
While the seeds of life and the seeds of change were planted
هنگامی که بذر زندگی و تغییر کاشته شده بودند
Outside, the rain fell dark and slow
بیرون، بارانی نمنم و تیره میبارید
While I pondered on this dangerous but irresistible pastime
هنگامی که من در فکر این سرگرمی خطرناک و اجتناب ناپذیر بودم
I took a heavenly ride through our silence
من سوار بر مسیری آسمانی، از میان سکوتمان گذر کردم
I knew the moment had arrived
میدانستم که زمان آن فرا رسیده بود؛
For killing the past and coming back to life
زمان نابود کردن گذشته، و (دوباره) به زندگی بازگشتن
I took a heavenly ride through our silence
من سوار بر مسیری آسمانی، از میان سکوتمان گذشتم
I knew the waiting had begun
میدانستم که انتظار شروع شده،
And headed straight into the shining sun
و مستقیم به سوی خورشید درخشان روانه شده بود
نظرات کاربران