- عنوان مجله: Leadership Is Language
- نویسنده: Louis David Marquet
- حوزه: هدایت و رهبری
- سال انتشار: 2020
- تعداد صفحه: 333
- زبان اصلی: انگلیسی
- نوع فایل: pdf
- حجم فایل: 3.37 مگابایت
قبلا فکر می کردم خاص هستم. از دبیرستان شروع شد، زمانی که من تقریباً از همه اطرافیانم نمرات بهتری گرفتم. این روند تا زمان من در آکادمی نیروی دریایی ایالات متحده ادامه یافت. حقیقت این بود که من فقط یک آزموندهنده باهوش و ماهر بودم، اما پس از فارغالتحصیل شدن و رسیدن به درجه کاپیتانی در نیروی زیردریایی نیروی دریایی، به اشتباه به این نتیجه رسیدم که خیلی سریع بلند شدهام، زیرا دقیقتر، منظمتر، متعهدتر بودم. متفکر و دلسوز از اطرافیانم. اعتراف کردن سخت است، اما در آن زمان من کاملاً مطمئن بودم که در انجام دادن کارها بهتر هستم – و کاملاً بهتر – از افرادی که با آنها کار کردم. از نظر احساس برتری ایمن، اولین کسی بودم که مشکلات را تشخیص دادم و همچنین اولین کسی بودم که راه حل هایی برای آن مشکلات دیدم. من به مردم گفتم که چه کاری باید انجام دهند و – از طریق رتبه، نفوذ و نیروی لفاظی محض – آنها را مجبور کردم تا از دستورات من پیروی کنند. در عجله ای که برای انجام کارها داشتم، زمانی را برای دیگران باقی نگذاشتم تا خودشان مشارکت کنند. بخش یا بخش من یک خط مونتاژ بود، خطی که به جای ماشینها یا ماشینهای چمنزنی، اقداماتی را انجام میداد. من سرکارگر کارخانه اکشن بودم چون بهتر از همه می دانستم. نشانههای زیادی وجود داشت که نشان میداد دیدگاه من تحریف شده بود – اگر میخواستم آنها را ببینم. مردم با تردید هر از چند گاهی یک ایده خوب ارائه می دهند. گهگاه بدون راهنمایی من اقدام هوشمندانه و قاطعانه ای انجام می دادند. هر چند وقت یکبار اشتباه می کردم و تیمم را طوری هدایت می کردم که بهینه نبود یا کاملاً اشتباه بود. در این سناریوها، زیردستان من دستورات بدی را رعایت میکردند، علیرغم تمام سخنرانیهای من تا در صورت مشاهده مشکل، صحبت کنند. پس از آن، وقتی همه چیز از بین می رفت، شانه هایشان را بالا می انداختند و می گفتند که فقط کاری را که به آنها گفته شده بود انجام می دهند. در پاسخ، دستورات واضح، مختصر و صحیح را دو چندان میکنم. من بیست و هشت سال را صرف ارزیابی و رتبهبندی کردم. نیروی دریایی به شدت رقابتی است. نقاط بالا کمیاب است در این محیط قضاوت و ارزیابی مستمر، فشار دائمی برای اثبات خودم را تجربه کردم. هر امتحان، هر گزارش ماهانه، هر بازرسی، هر جلسه، هر روز امتحان دیگری بود، فرصتی دیگر برای اثبات و اجرا. تنها یک نتیجه بد ممکن است بر ترفیع، افزایش حقوق، جایگاه اجتماعی و حتی احساس ارزشمندی من تأثیر بگذارد. همانطور که با غرور به دستاوردهایم نگاه می کردم، از این احساس که دیگران به اندازه کافی برای کمک هایم به من قدردانی نمی کنند، متاثر شدم. من یک شخصیت بسته و آسیب ناپذیر را پذیرفتم که ریشه محکمی در ذهنیت عملکرد دارد. اگر قرار بود زندگی یک مسابقه موش باشد، می توانید روی سبیل خود شرط ببندید که من در آن پیروز خواهم شد، هر چقدر هم که مجبور بودم مردمم را به این کار سوق دهم. عمل کردن به این روش – انطباق با نقش های سلسله مراتبی، حفظ فاصله عاطفی از دیگران، اجتناب از آسیب پذیری به هر قیمتی – تنها و ناکامل است. اگرچه من به تبلیغات و جوایز خود افتخار می کردم، اما چیزی عمیقاً مهم گم شده بود.
I used to think I was special. It started in high school, when I earned better grades than almost everyone around me. This trend continued into my time at the US Naval Academy. Truth was, I was just a prescient and skilled test-taker, but after graduating and rising to the rank of captain in the navy’s submarine force, I mistakenly concluded that I’d risen so quickly because I was more observant, disciplined, committed, thoughtful, and caring than the people around me. It’s hard to admit, but at the time I felt pretty sure I was better at getting stuff done— and just plain better—than the people I worked with. Secure in my sense of superiority, I became the first one to spot problems and the first to see solutions to those problems, too. I told people what they should do and—through rank, influence, and sheer rhetorical force—coerced them into complying with my instructions. In my haste to get stuff done, I left no time for others to make their own contributions. My division or department was an assembly line, one that cranked out actions instead of cars or lawnmowers. I was the foreman of the action factory because I knew better than everyone else. There were plenty of signs that my view was distorted—had I been willing to see them. People would hesitantly offer a good idea every now and then. Occasionally, they would take smart, decisive action without my direction. Once in a while, I would make a mistake, directing my team in a way that wasn’t optimal or was just plain wrong. In these scenarios, my subordinates would comply with bad orders, despite all my lectures to speak up if they ever saw a problem. Afterward, when things went off the rails, they would shrug and say they were just doing what they’d been told. In response, I would double down on giving clear, concise, and correct orders. I spent twenty-eight years being evaluated and ranked. The navy is highly competitive; top spots are scarce. In this environment of continuous judgment and evaluation, I experienced constant pressure to prove myself. Every exam, every monthly report, every inspection, every meeting, every day was another trial, another opportunity to prove and perform. A single bad outcome might affect a promotion, a pay raise, my social standing, even my sense of selfworth. As I regarded my achievements with pride, I chafed at the sense that others didn’t give me adequate recognition for my contributions. I adopted a closed, invulnerable persona, firmly rooted in a performance mindset. If life was going to be a rat race, you can bet your whiskers I was going to win it, however hard I had to drive my people to do so. Operating this way—conforming to hierarchical roles, maintaining emotional distance from others, avoiding vulnerability at all costs—is lonely and unfulfilling. Although I was proud of my promotions and awards, something profoundly important was missing.
این کتاب را میتوانید از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید:
Download: Leadership Is Language
نظرات کاربران