دروغ بافی کردن، افسانه گفتن
دروغگو دشمن خداست
A liar must have a good memory:
دروغگو کم حافظه است
در هم ریخته
در هم شکستن، خرد و خمیر کردن…
To put one’s nose into other people’s affairs:
در کار دیگران فضولی کردن
To get embroiled in something:
در کش واکنش افتادن (دردسر، درگیری)
در وضع دشوار و ناگوار بودن
دروغ ساختن
If wishes were horse, beggars might ride:
در اگر نتوان نشست، اگر رو کاشتن خیار در اومد
Give one’s mind to 2. Pay a mind to:
درباره کسی یا چیزی اندیشیدن، توجه کردن
در واپسین دم، در آستانه ی مرگ
در وضع بد روحی بودن، افسرده بودن
در وضع بسیار بد یا خطرناک گیر کردن
Have a close / narrow / call shave:
در لب پرتگاه بودن، با خطر یک مو فاصله داشتن
در مد نظرم هست (مد نظر دارم)
در موقعیت مناسب خود …
Be deep in thought 2. Be lost in thought:
در فکر فرو رفتن
در فکر انتقام بودن، برای کسی خط و نشان کشیدن
در کار کسی خرابکاری کردن، آسیب زدن
نظرات کاربران