خانم کوچکی با یک میز و صندلی و یک کوزه روی قفسه تنها زندگی می کرد. پیرمردی دانا صدای غرغر و غرغر او را شنید: “در خانه من جای کافی نیست. پیرمرد خردمند، لطفا کمکم نمی کنی؟ خانه من یک کدو حلوایی است.”
A little lady lived all by herself with a table and chairs and a jug on the shelf. A wise old man heard her grumble and grouse, “There’s not enough room in my house. Wise old man, won’t you help me, please? My house is a squash and a squeeze.”
این داستان را میتوانید از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید:
نظرات کاربران