مجله علمی تفریحی بیبیس
0

دانلود رمان انگلیسی “هزار خورشید پر زرق و برق”

  • عنوان: A THOUSAND SPLENDID SUNS
  • نویسنده: KHALED HOSSEINI
  • سال انتشار: 2007
  • تعداد صفحه: 253
  • زبان اصلی: انگلیسی
  • نوع فایل: pdf
  • حجم فایل: 1.37 مگابایت
مریم اولین باری که کلمه حرامی را شنید پنج ساله بود. در روز پنجشنبه اتفاق افتاد. حتماً، چون مریم یادش می‌آمد که آن روز بی‌قرار و مشغله‌اش بود، همان‌طور که فقط پنج‌شنبه‌ها بود، روزی که جلیل او را در کولبه ملاقات می‌کرد. مریم برای گذراندن زمان تا لحظه ای که بالاخره او را در حال عبور از چمن های تا زانو در صافی و تکان دادن می بیند، از یک صندلی بالا رفته بود و ست چای چینی مادرش را پایین آورده بود. ست چای تنها یادگاری بود که مادر مریم، نانا، از مادر خود داشت که در دو سالگی نانا درگذشت. نانا تک تک تکه های چینی آبی و سفید، انحنای زیبای دهانه دیگ، فنچ ها و گل های داوودی نقاشی شده با دست، اژدهای روی کاسه قند را که برای دفع شر بود، گرامی می داشت. این آخرین تکه بود که از انگشتان مریم لیز خورد و روی تخته های چوبی کف کولبا افتاد و خرد شد. نانا با دیدن کاسه، صورتش سرخ شد و لب بالاییش لرزید و چشمانش، هم تنبل و هم خوب، صاف و بدون پلک روی مریم نشست. نانا آنقدر دیوانه به نظر می رسید که مریم می ترسید دوباره جن وارد بدن مادرش شود. اما جن نیامد، نه آن زمان. درعوض، نانا مچ مریم را گرفت، او را به او نزدیک کرد و در حالی که دندانهایش به هم فشار داده شده بود، گفت: “تو حرامی کوچولوی دست و پا چلفتی هستی، این پاداش من برای هر چیزی است که من تحمل کرده ام، حرامی کوچک دست و پا چلفتی.” در آن زمان مریم متوجه نشد. او نمی دانست این کلمه حرامی – حرامزاده – به چه معناست و نه آنقدر بزرگ شده بود که قدر بی عدالتی را بداند، تا ببیند این حرام آفرینان مقصرند، نه حرامی که تنها گناهش زاده شدن است. مریم حدس زد که نانا حرفش را زد که حرامی بودن کار زشت و نفرت انگیزی است، مثل حشره، مثل سوسک های خرخر نانا همیشه فحش می داد و از کلبه بیرون می کشید. بعدها که بزرگتر شد، مریم متوجه شد. این روشی بود که نانا کلمه را به زبان می‌آورد، نه آنقدر که آن را به زبان می‌آورد، بلکه تف کردن آن به سمت او بود که باعث شد مریم تمام نیش آن را احساس کند. آن وقت او منظور ننا را فهمید که حرامی یک چیز ناخواسته است. او، مریم، فردی نامشروع بود که هرگز نسبت به چیزهایی که دیگران داشتند، مانند عشق، خانواده، خانه، پذیرش، ادعای مشروعی نداشت. جلیل هرگز مریم را به این نام صدا نزد. جلیل گفت او گل کوچک اوست. دوست داشت او را روی بغلش بنشاند و داستان‌هایش را تعریف کند، مانند زمانی که به او گفت که هرات، شهری که مریم در سال 1959 در آن متولد شد، روزگاری مهد فرهنگ ایرانی، خانه نویسندگان، نقاشان و صوفیان بوده است.

Mariam was five years old the first time she heard the word harami. It happened on a Thursday. It must have, because Mariam remembered that she had been restless and preoccupied that day, the way she was only on Thursdays, the day when Jalil visited her at the kolba. To pass the time until the moment that she would see him at last, crossing the knee-high grass in the clearing and waving, Mariam had climbed a chair and taken down her mother’s Chinese tea set. The tea set was the sole relic that Mariam’s mother, Nana, had of her own mother, who had died when Nana was two. Nana cherished each blue-and-white porcelain piece, the graceful curve of the pot’s spout, the hand-painted finches and chrysanthemums, the dragon on the sugar bowl, meant to ward off evil. It was this last piece that slipped from Mariam’s fingers, that fell to the wooden floor boards of the kolba and shattered. When Nana saw the bowl, her face flushed red and her upper lip shivered, and her eyes, both the lazy one and the good, settled on Mariam in a flat, unblinking way. Nana looked so mad that Mariam feared the jinn would enter her mother’s body again. But the jinn didn’t come, not that time. Instead, Nana grabbed Mariam by the wrists, pulled her close, and, through gritted teeth, said, “You are a clumsy little harami This is my reward for everything I’ve endured An heirloom-breaking, clumsy little harami.” At the time, Mariam did not understand. She did not know what this word harami–bastard–meant Nor was she old enough to appreciate the injustice, to see that it is the creators of the harami who are culpable, not the harami, whose only sin is being born. Mariam did surmise, by the way Nana said the word, that it was an ugly, loathsome thing to be a harami, like an insect, like the scurrying cockroaches Nana was always cursing and sweeping out of the kolba. Later, when she was older, Mariam did understand. It was the way Nana uttered the word not so much saying it as spitting it at her that made Mariam feel the full sting of it. She understood then what Nana meant, that a harami was an unwanted thing; that she, Mariam, was an illegitimate person who would never have legitimate claim to the things other people had, things such as love, family, home, acceptance. Jalil never called Mariam this name. Jalil said she was his little flower. He was fond of sitting her on his lap and telling her stories, like the time he told her that Herat, the city where Mariam was born, in 1959, had once been the cradle of Persian culture, the home of writers, painters, and Sufis.

این رمان را از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید.

Download: A THOUSAND SPLENDID SUNS

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید

آموزش نقاشی سیاه قلم کانال واتساپ