There was a man a lonly man
روزی روزگاری مردی بود مردی تنها
Who lost his love thru his indifference
که عشق خود را در راستای بی تفاوتی خود از دست داد
A heart that cared , that went unshared
قلبش را برای خود نگه داشته بود و با کسی قسمت نکرده بود
Until be died within his silence
تا اینکه در تنهایی مطلق خود جان سپرد
And solitaire is the only game in town
و سالیتر تنها بازی شهر اوست
And every road that takes him thakes him down
و هر راهی که انتخاب میکند به سراشیب سقوط منتهی میشود
While life goes on around him everywhere
در حالی که زندگی همه جا در اطراف او در جریان است
He’s playing solitaire
او فقط سالیتر بازی میکند
And keeping to himself begins to deal
وتنها به خود مشغول است و ورقها را پخش میکند
And still the king of heart is well concealed!
وهنوز سعی میکند شاه دل را پنهان نگه دارد
Another losing game comes to an end
و یک بازی نافرجام دیگر به پایان میرسد
And deals them out again
و باز ورقها را تقسیم میکند
A little hope goes up in smoke
تنها امید ناچیز او دود میشود
Just how it goes, goes without saying
و به هوا می رود بدون اینکه صدایی شنیده شود
There was a man a lonly man
روزی روزگاری مردی بود مردی تنها
Who would command, the hand he’s playing!
که میتوانست حاکم دست باشد که بازی میکرد!
نظرات کاربران