- عنوان: Your Dreams Are Mine Now
- نویسنده: Ravinder Singh
- سال انتشار: 2014
- تعداد صفحات: 125
- زبان اصلی: انگلیسی
- نوع فایل: pdf
- حجم فایل: 0.88 مگابایت
آن روز نشانه ورود گروه جدیدی از دانشجویان در دانشگاه دهلی (DU) بود. درست مانند هزاران دانش آموز در دانشگاه DU که در آستانه ورود به یک شروع کاملاً جدید بودند، یک زندگی کاملاً جدید برای استقبال از روپالی آماده بود. و او آماده بود تا این زندگی را در آغوش بگیرد. روپالی سینها، یک دانش آموز هجده ساله، با اعتماد به نفس و شایستگی از پاتنا، باعث افتخار والدینش شده بود. او یک تماس پذیرش از یک موسسه عالی رتبه بندی DU دریافت کرده بود که کالج رویایی او نیز بود. حتی قبل از شرکت در امتحانات هیئت مدیره کلاس دوازدهم، او همیشه آرزو داشت که در راهروهای این کالج قدم بزند. او در تمام دوران مدرسه دانشآموزی باهوش بود، اما میدانست که با توجه به رقابت در سطح ملی، رسیدن به این مؤسسه برایش بسیار دشوار است. با این حال، او همچنین معتقد بود که این فقط دشوار است، نه غیرممکن. و با اخلاص و سخت کوشی او، روزی او آنجا خواهد بود. و او همینطور بود. دنبال کردن تجارت از این کالج بزرگترین هدف کوتاه مدت او بود. با این تفاوت که حالا که به هدفش رسیده بود، نمی توانست در عین حال عصبی و هیجان زده شود. بعد از یک سفر شبانه و گذراندن بخش زیادی از روز در قطار، او عصر به خوابگاه کالج رسیده بود. هنوز هوا خیلی تاریک نشده بود. به زودی اتاقی به او اختصاص داده شد و توسط دستیار نگهبان کلیدها و جهت اتاق به او داده شد. اتاق شماره بود 107 در طبقه همکف. روپالی از اینکه مجبور نبود کیف هایش را به طبقه بالا حمل کند، خیالش راحت شد. از راهروی کمی تاریک و ساکت گذشت و در اتاقش را باز کرد. کیف هایش را روی زمین گذاشت و در نور ضعیفی که از پشت پرده ها وارد می شد، به اطراف اتاق نگاه کرد. او خندید. اتاق شیرینی بود. بزرگ، جادار، تختی آهنی که هر کدام روی دو دیوار رو به رو، دو المیره و دو میز مطالعه قرار گرفته است. به او گفته شده بود که باید اتاق را به اشتراک بگذارد. اما از آنجایی که هنوز هم اتاقی اش که به زودی می شود نیامده بود، سمت اتاقش را انتخاب کرد. سپس چراغ را روشن کرد و چمدانش را باز کرد تا بسته بندی کند. روزنامه آن روز را از یکی از کیف هایش بیرون آورد و برگه ها را روی قفسه های المیرا گذاشت. او فقط چند چیز را مرتب کرد که فوراً به آنها نیاز داشت. بقیه آن را او برنامه ریزی کرد که عصر بعد ترتیب دهد. او به آرامی ملحفه و روبالشی را که مادرش با عشق بسته بود از روی انبوه لباس های چمدانش بیرون آورد. بعد یک شب نشین، یک حوله، چند لباس روزمره و لوازم بهداشتی او که در المیره شروع به چیدمان کرد، آمد.
That day marked the arrival of a new batch of students in Delhi University (DU). Just like the thousands of students in DU about to step into a brand new beginning, a whole new life was ready to welcome Rupali. And she was ready to embrace this life. Rupali Sinha, an eighteen-year-old, confident, merit-list student from Patna, had made her parents proud. She had received an admission call from a top-ranked DU institute which was also her dream college. Even before she had taken her Class XII board exams, she had always dreamt of walking down the corridors of this college. She had been a bright student throughout her school life, but she knew that given the competition at the national level, it was going to be very difficult for her to make it to this institute. However, she had also believed that it was only difficult, not impossible. And with her sincerity and hard work, one day she would be there. And so she was. To pursue commerce from this college had been her biggest short-term goal. Except that now that she had achieved her goal, she couldn’t help but feel nervous and excited at the same time. After an overnight journey and spending a good part of the day on the train, she had arrived at the college hostel in the evening. It was not too dark yet. She was soon allocated a room and given the keys and direction to the room by the warden’s assistant. It was room no. 107 on the ground floor. Rupali was relieved that she didn’t have to carry her bags upstairs. She walked through the slightly dark, quiet corridor and opened the door to her room. She placed her bags on the floor and looked around the room in the faint light that entered from behind the curtains. She smiled. It was a sweet room. Large, spacious, an iron bed each against two facing walls, two almirahs and two study tables. She had been told that she would have to share the room. But since her soon-to-be roommate hadn’t arrived yet, she chose her side of the room. She then switched on the light and opened her suitcase to unpack. She took out that day’s newspaper from one of her bags and laid out the sheets on the shelves of the almirah. She only arranged the few things that she would need immediately. The rest of it she planned to arrange the next evening. She slowly pulled out a bedsheet and pillowcase that her mother had so lovingly packed from the pile of clothes in her suitcase. Next came a nightie, a towel, a couple of everyday clothes, and her toiletries which she began arranging in the almirah.
این رمان را میتوانید از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید.
Download: Your Dreams Are Mine Now
نظرات کاربران