مجله علمی تفریحی بیبیس
0

دانلود رمان انگلیسی “خیلی خوبه که درست باشه”

  • عنوان: too good to be true
  • نویسنده: Prajakta Koli
  • سال انتشار: 2024
  • تعداد صفحه: 246
  • زبان اصلی: انگلیسی
  • نوع فایل: pdf
  • حجم فایل: 2.01 مگابایت
دوشنبه جالبی بود ساعت 7.30 صبح، وقتی از خواب بیدار شدم و به سمت در رفتم، باید می‌دانستم که راگو کاکا، شیرفروش ما، فراموش می‌کرد بسته شیر را در سبدی که از بالای در آویزان کرده بودم، بگذارد و به جای آن روی زمین بگذارد. دوباره و اینکه گربه همسایه ماتره کاکا داخل بسته پاره می‌شد و شیر را از روی زمین لیس می‌زد. دوباره. واضح بود که شانتا تای دیر می‌دید، یا معمولاً صدای تند «Didi, uth jaoooo» او در ساعت 7.20 صبح بود که به‌عنوان زنگ صبحگاهی من کار می‌کرد. در را محکم بستم و رفتم داخل دوش. کمی سرحال بودم، چای درست کردم (مشکی، درست مثل اینکه از آن متنفرم)، تصمیم گرفتم در محل کار صبحانه بخورم، کتابم را از روی میز کنار تخت برداشتم و دستگیره کمد لباس را برداشتم و از در بیرون رفتم. ترافیک دیوانه‌کننده‌تر از حد معمول بود، زیرا یک تاکسی بی‌میل را پایین انداختم. یک دوش غیرمنتظره خارج از فصل شب قبل، شهر را به گل و لای تبدیل کرده بود و اکنون شهروندان مجبور به مقابله با آن بودند. من دوست داشتم بمبئی همیشه برای باران شگفت زده و ناآماده بود. مثل این بود که هر سال وقتی اولین ابرهای بارانی سایه‌های تاریک خود را بر روی زمین پرتاب می‌کردند، دولت پاسخ می‌داد: «آب‌گرفتگی؟ اوه، اما این هرگز در اینجا اتفاق نمی افتد. بیایید در مورد MAP (برنامه اقدام موسمی) 10000.0 تصمیم بگیریم.» به دنبال آن تلاش‌های شومی برای اصلاح وضعیت با کندن شهر به بیرون و پر کردن عجولانه آن انجام شد، فقط به این دلیل که آب باران بتواند دفعه بعد راه‌های جدیدی برای مسدود کردن آن پیدا کند. هر سال شهر با سیل، چاله‌ها و آب گرفتگی دست و پنجه نرم می‌کرد، و با این حال، اولین باران‌های سال بعد را عاشقانه می‌دانستیم که انگار هیچ چیز بهتر از آن وجود نداشته است. نمی‌دانم می‌توانید بگویید یا نه، اما من هرگز هوادار باران نبودم. مخصوصاً موارد نابهنگام، آنهایی که فرصتی برای آماده شدن ذهنی برای آنها ندارم – یا برای آنها دم دستی ام آماده است. نفس های عمیق ایوانی. وقتی به مکان مورد علاقه خود در تمام دنیا برسید همه چیز بهتر می شود. کتابفروشی. به راننده تاکسی پول دادم و پیاده شدم. یادم می‌آید که رئا به صورتم می‌خندید، زمانی که کمی بیش از یک سال پیش، پیشنهاد دادم در پیشخوان صورتحساب کتاب‌فروشی قدیمی خانواده‌اش، به نام باشکوه Bombay Bound، در قلب جنوب بمبئی کار کنم. قبل از شروع کلاس های من در دانشگاه بعدازظهرها، به او گفته بودم پاره وقت.

It’s been an interesting Monday. At 7.30 a.m., when I shuddered awake to the doorbell and sleepwalked to the door, I should have known that Raghu Kaka, our milkman, would have forgotten to leave the milk packet in the basket I’d suspended from the top of the door and left it on the floor instead. Again. And that our neighbour Mhatre Kaka’s cat would have torn into the packet and licked the milk sloppily off the floor. AGAIN. Clearly Shanta Tai was running late, or it was usually her shrill ‘Didi, uth jaoooo’ sharp at 7.20 a.m. that worked as my morning alarm. I slammed the door shut and headed into the shower. Slightly refreshed, I made chai (black, just like I hate it), decided to have breakfast at work, snatched up my book from the bedside table and tote off the wardrobe knob, and dashed out the door. Traffic was crazier than usual as I flagged down a reluctant taxi. An unexpected off-season shower the night before had turned the city to mush and citizens were now left to deal with it. I loved how surprised and underprepared Mumbai always was for the rains. It was like, every year when the first rain clouds threw their dark shadows over the terrain, the government responded with, ‘Waterlogging? Oh, but that never happens here. Let’s decide on MAP (Monsoon Action Plan) 10000.0.’ This was followed by lousy attempts to remedy the situation by digging the city inside out and hastily filling it back, only so that the rainwater could find new ways to clog it up good and proper the next time around. Every year the city struggled with floods, potholes and waterlogging, and yet we romanticized the first rains the following year like nothing better ever existed. I don’t know if you can tell, but I’ve never been a fan of the rains. Especially untimely ones, the ones I don’t have the chance to mentally prepare for—or have my gumboots ready for. Deep breaths, Avani. Everything gets better when you get to your favourite place in the whole world. The bookstore. I paid the taxi driver and stepped out. I remember Rhea laughing in my face when, a little over a year ago, I’d offered to work at the billing counter at her family’s age-old bookstore, gloriously named Bombay Bound, in the heart of south Mumbai. Part-time, I’d told her, before my classes began at uni in the afternoons.

این رمان را از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید.

Download: too good to be true

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید

آموزش نقاشی سیاه قلم کانال واتساپ