- عنوان کتاب: Think Like a Monk
- نویسنده: Jay Shetty
- حوزه: تفکر
- سال انتشار: 2020
- تعداد صفحه: 319
- زبان اصلی: انگلیسی
- نوع فایل: pdf
- حجم فایل: 10.9 مگابایت
وقتی هجده ساله بودم، در سال اول کالج، در مدرسه بازرگانی کاس در لندن، یکی از دوستانم از من خواست که با او بروم تا از راهبی صحبت کنم. من مقاومت کردم. “چرا می خواهم بروم به یک راهب گوش کنم؟” من اغلب به دیدن مدیران اجرایی، افراد مشهور و افراد موفق دیگر در محوطه دانشگاه می رفتم، اما علاقه ای به یک راهب نداشتم. ترجیح دادم سخنرانانی را بشنوم که واقعاً کارهایی را در زندگی انجام داده بودند. دوستم اصرار کرد، و بالاخره من گفتم: «تا زمانی که بعد از آن به یک بار برویم، من در آنجا هستم.» “عاشق شدن” عبارتی است که تقریباً منحصراً برای توصیف روابط عاشقانه استفاده می شود. اما آن شب، وقتی به صحبت های راهب درباره تجربه اش گوش دادم، عاشق شدم. بازیگر روی صحنه یک مرد سی و چند ساله هندی بود. سرش را تراشیدند و ردای ساقی به تن داشت. او باهوش، سخنور و کاریزماتیک بود. او در مورد اصل “فداکاری بی خود” صحبت کرد. وقتی گفت باید درختانی بکاریم که نمیخواستیم زیر سایهشان بنشینیم، هیجانی ناآشنا در بدنم جاری شد. وقتی فهمیدم که او دانشجوی IIT بمبئی است که MIT هند است و مانند MIT تقریباً غیرممکن است، تحت تأثیر قرار گرفتم. او این فرصت را با راهب شدن عوض کرده بود و از هر چیزی که من و دوستانم دنبالش بودیم دور شد. یا دیوانه بود یا به چیزی علاقه داشت. در تمام زندگیام مجذوب افرادی بودم که از هیچ به چیزی تبدیل شدهاند – داستانهای نابخردانه. حالا، برای اولین بار، در حضور کسی بودم که عمداً برعکس این کار را انجام داده بود. او زندگی ای را که دنیا به من گفته بود که همه ما باید بخواهیم را رها کرده بود. اما به جای اینکه یک شکست تلخ باشد، شاد، قانع و در آرامش ظاهر شد. در واقع، او از هر کسی که تا به حال دیده بودم، خوشحال تر به نظر می رسید. در هجده سالگی با افراد ثروتمند زیادی روبرو شده بودم. من به افراد زیادی گوش داده بودم که معروف، قوی، خوش قیافه یا هر سه بودند. اما فکر نمیکنم کسی را ملاقات کرده باشم که واقعاً خوشحال باشد. پس از آن، از میان جمعیت عبور کردم تا به او بگویم که چقدر شگفتانگیز است و چقدر به من الهامبخش بوده است. “چگونه می توانم زمان بیشتری را با شما بگذرانم؟” شنیدم از خودم پرسیدم میل به حضور در کنار افرادی داشتم که ارزش های مورد نظر من را داشتند، نه چیزهایی که من می خواستم. راهب به من گفت که در تمام آن هفته در بریتانیا سفر میکرده و صحبت میکرد و من از حضور در بقیه رویدادهای او استقبال کردم. و من هم انجام دادم.
When I was eighteen years old, in my rst year of college, at Cass Business School in London, one of my friends asked me to go with him to hear a monk give a talk. I resisted. “Why would I want to go hear some monk?” I often went to see CEOs, celebrities, and other successful people lecture on campus, but I had zero interest in a monk. I preferred to hear speakers who’d actually accomplished things in life. My friend persisted, and nally I said, “As long as we go to a bar afterward, I’m in.” “Falling in love” is an expression used almost exclusively to describe romantic relationships. But that night, as I listened to the monk talk about his experience, I fell in love. The gure on stage was a thirty-something Indian man. His head was shaved and he wore a saron robe. He was intelligent, eloquent, and charismatic. He spoke about the principle of “seless sacrice.” When he said that we should plant trees under whose shade we did not plan to sit, I felt an unfamiliar thrill run through my body. I was especially impressed when I found out that he’d been a student at IIT Bombay, which is the MIT of India and, like MIT, nearly impossible to get into. He’d traded that opportunity to become a monk, walking away from everything that my friends and I were chasing. Either he was crazy or he was onto something. My whole life I’d been fascinated by people who’d gone from nothing to something—rags-to-riches stories. Now, for the rst time, I was in the presence of someone who’d deliberately done the opposite. He’d given up the life the world had told me we should all want. But instead of being an embittered failure, he appeared joyous, condent, and at peace. In fact, he seemed happier than anyone I’d ever met. At the age of eighteen, I had encountered a lot of people who were rich. I’d listened to a lot of people who were famous, strong, good-looking, or all three. But I don’t think I’d met anyone who was truly happy. Afterward, I pushed my way through the crowds to tell him how amazing he was, and how much he’d inspired me. “How can I spend more time with you?” I heard myself asking. I felt the urge to be around people who had the values I wanted, not the things I wanted. The monk told me that he was traveling and speaking in the UK all that week, and I was welcome to come to the rest of his events. And so I did.
این کتاب را میتوانید از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید:
Download: Think Like a Monk
نظرات کاربران