دانلود رمان انگلیسی “نهفته در برف”

به خودم می‌گویم فقط وانمود کن همه چیز عادی است. وانمود کن که در حال گذراندن یک دروغ بزرگ نیستی که قرار است پایان بدی داشته باشد. فعلاً همین کافی است. چند روز دیگر این وضعیت به کسی آسیبی نمی‌رساند. باد به پنجره‌های بلک ریج لاج می‌خورد. دانه‌های ضخیم برف در یک لکه سفید مبهم که با چراغانی‌های تعطیلات ترکیب شده، در هم تنیده‌اند. از صبح ده اینچ در اطراف اقامتگاه باریده بود. برف مسیرهای اسکی را پوشانده و جای چکمه‌ها را پر کرده و تمام شواهد رفت و آمد مهمانان و کارکنان در بیرون را پاک می‌کند. کاش بارش برف می‌توانست همین کار را برای من انجام دهد. گذشته‌ام و کثیفی‌هایی که به بار آورده‌ام را پاک کنم. با لرز، از پنجره رویم را برمی‌گردانم و در میان مهمانان دیگر به دنبال استیو می‌گردم. او با لبخند به سمتم می‌آید. وقتی به من می‌رسد، دستش را دور کمرم حلقه می‌کند: «دلت برایم تنگ شده بود، آنا؟» «البته.» بعد از اینکه همدیگر را می‌بوسیم، انگشتم را روی گوشه دهانش می‌کشم، جایی که لکه‌ای از رژ لب قرمزم باقی مانده است. «آنها در مورد شرایط بدون برف برای فردا صحبت می‌کنند. ممکن است داخل گیر کرده باشیم.» ابروهایش را به طرز وسوسه‌انگیزی بالا انداخت. به سمتش خم شدم و بوی ادکلن سفارشی‌اش را استنشاق کردم، بویی که عاشقش هستم چون منحصراً مال اوست. هیچ‌کس دیگری هرگز دقیقاً همان عطر را نمی‌زند. «عالی به نظر می‌رسد.»