0

دانلود رمان انگلیسی “نیمه دید، تمام قلب”

  • عنوان رمان: Half Sight Whole Heart
  • نویسنده: K. Nicole
  • سال انتشار: 2025
  • تعداد صفحه: 132
  • زبان اصلی: انگلیسی
  • نوع فایل: pdf
  • حجم فایل: 0.87 مگابایت

مامان، چرا چشماش اونجوریه؟ سرم به سمت کودک خردسال چرخید. من و مادرش چشم در چشم شدیم و شانه‌هایش تا گوش‌هایش بالا آمد. با دهانش گفت: «ببخشید.» و دختر کوچک را به سمت دیگری کشید. سبد خرید را هل دادم و به گشتن بین لباس‌های پسرانه برای پسر پنج ساله‌ام، ارمیاس، ادامه دادم. او شب را در خانه پدر و مادرم ماند تا من، طبق درخواست آنها، کمی برای خودم وقت داشته باشم. ارمیاس قلب من بود و من از هر لحظه با او بودن لذت می‌بردم. پدر و مادرم، به خصوص پدرم، احساس می‌کردند که به کمی وقت برای انجام کارهای خودم نیاز دارم، اما اینجا در راس بودم و به جای خودم، دنبال لباس برای او می‌گشتم. همیشه اوضاع همین‌طور پیش می‌رود. ارمیاس به ندرت دوست داشت من را ترک کند. او یاور کوچک من بود، بنابراین خودش را صدا می‌زد. احساس می‌کرد شرایط من ایجاب می‌کند که او 24 ساعته و 7 روز هفته در کنارم باشد. او بچه خیلی شیرینی بود. اگر او با من بود و حرف‌های آن دختر کوچک را می‌شنید، مشت کوچکش را بالا می‌برد و با صدای جیغ مانندش، هر چه می‌خواست می‌گفت. بچه‌های پنج ساله وقتی از کسی ناراحت هستند این را می‌گویند. من را اذیت نمی‌کرد. من به نگاه‌های خیره بچه‌ها و حتی بعضی از بزرگسالان عادت داشتم. من با دید تک چشمی به دنیا آمدم. هنوز کارهای عادی مثل رانندگی و کار را انجام می‌دادم. فقط برای بینایی به یک چشمم متکی بودم. بعضی روزها، عینک دودی می‌زدم تا نگاه‌های دلسوزانه یا اشاره‌های بچه‌های کوچک را نبینم. می‌خواستم مثل بقیه با آرامش خرید کنم.

Mama, why her eye like that?” My head swiveled to the young child. Her mother and I met eyes, and her shoulders hiked up to her ears. “Sorry,” she mouthed, tugging the little girl in the other direction. Pushing the shopping cart, I continued to sift through boys’ clothes for my five-year-old son, Ermias. He stayed the night at my parents’ house so I could have some time to myself, per their request. Ermias was my heart, and I loved every moment with him. My parents, especially my father, felt like I needed some time to do things for myself, but here I was in Ross, looking for clothes for him instead of myself. That’s how it always ends up. Ermias rarely liked leaving me. He was my little helper, so he called himself. He felt like my condition called for him to be by my side 24/7. He was such a sweet kid. If he were with me and heard what that little girl had said, he would have balled his little fist up and, in his squeaky little voice, would have said whatever five-year-olds say when they’re upset at someone. It didn’t bother me. I was used to the stares from kids and even some adults. I was born with monocular vision. I still did normal things such as drive and work. I just relied on one eye for vision. Some days, I wore dark shades so I wouldn’t get the sympathy looks or the pointing from the little ones. I wanted to shop peacefully, just like everyone else.

این رمان را میتوانید از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید:

Download: Half Sight Whole Heart

نظرات کاربران

  •  چنانچه دیدگاه شما توهین آمیز باشد تایید نخواهد شد.
  •  چنانچه دیدگاه شما جنبه تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشتر بخوانید

X
آموزش نقاشی سیاه قلم کلیک کنید