- عنوان: Everyone Has a Story-2
- نویسنده: Savi Sharma
- سال انتشار: 2018
- تعداد صفحه: 195
- زبان اصلی: انگلیسی
- نوع فایل: pdf
- حجم فایل: 0.86 مگابایت
سایههای مایل اتاق انگشتی محکم به روی میز قهوهخوری میکشید و نشاندهنده روز آفتابی بیرون بود. صبح کمی غم انگیز شروع شده بود، بارانی که تهدید به باریدن می کرد، اما هرگز بارندگی نداشت. سرانجام، ابرها تسلیم شدند و جای خود را به آفتاب شدید و بعد از ظهر دادند. در حالی که صورتم را به آفتاب اواخر روز بردم، چشمانم را بستم و خاطراتم را پشت پلک های بسته زندگی کردم. با کشیدن نفس عمیق، رضایت گرم یک زندگی رضایت بخش را استشمام کردم. شانههایم با وسعت هوا در ریههایم بالا آمدند، و سپس در حالی که با خرخر کوچکی بازدم را بیرون دادم پایین آمدند. چشمام هنوز بسته بود سرمو آروم چرخوندم. خیلی خوب بود که عضلاتم را بعد از این همه ساعت نشستن پشت میزم کشیدم. اگرچه روزهای من شلوغ است، به نظر می رسد نوشتن در دفتر خاطرات من باعث ایجاد خاطرات دیگری می شود، نه فقط خاطراتی که می نویسم. امروز، با نگاهی به سه سال گذشته، از برخی از آن خاطرات لذت بردم. آنها سال های شگفت انگیزی بوده اند. من نه تنها ویوان را در زندگی ام داشتم، بلکه با دو کتاب موفق و تالیف کتاب سوم، به رویای نویسنده شدنم جامه عمل پوشاندم. هر روز منبع جدیدی از هیجان برای من است. هر کسی داستانی دارد، این درست است، و من عاشق داستانی بودم که درباره زندگی من نوشته می شد. به آرامی صورتم را به سمت میز چوب ماهونم برگرداندم. در نهایت، به پلکهایم اجازه دادم بالا بیایند، ابتدا به مژههایم نگاه کردم و با باز شدن بیشتر، دوباره تمرکز کردم. در حالی که دفترچه ی مجله را که جلوی چشمم می خواندم، لبخندی روی لبانم نقش بست. وقتی کلمات در ذهنم نقش می بندند می دانستم لب هایم کمی تکان می خورد. وقتی این کار را انجام دادم، ویوان مرا مسخره کرد، اما این گونه بود که در صفحات مقابلم دنیا را به بهترین شکل دیدم. خودکارم را برداشتم. قلم سنگین، اما به زیبایی متعادل، هدیه ای بود، نشانی از حمایت از حرفه من، و من دوست داشتم وزن آن را هنگام نوشتن احساس کنم.
The slanting shadows in the room drew a stark finger across the coffee table, signalling the now sunny day outside. The morning had started off a bit dreary, with rain threatening to fall, but there never was any precipitation. Finally, the clouds surrendered, giving way to strong, afternoon sunshine. Lifting my face to the late-day sun, I closed my eyes, living my memories behind shut eyelids. Drawing in a deep breath, I inhaled the warm satisfaction of a contented life. My shoulders lifted with the expanse of air in my lungs, and then lowered as I exhaled with a small purr. Eyes still closed, I rolled my head slowly. It felt so good to stretch my muscles after sitting at my desk for so many hours. Although my days are busy, writing in my journal seems to prompt other memories, not just the ones I’m writing down. Today, I savoured some of those memories, looking back at the last three years. They have been amazing years. Not only did I have Vivaan in my life, but I realised my dream of becoming a writer, with two successful books so far and a third being written. Every day is a new source of excitement for me. Everyone has a story, it’s true, and I loved the one that was being written about my life. Slowly, I turned my face back towards my mahogany desk. Finally, I allowed my eyelids to lift, first peeking through my eyelashes and refocusing as they opened more. A smile played on my lips as I reread the journal entry in front of me. I knew my lips were moving slightly as the words played through my mind. Vivaan teased me when I did this, but it was how I best saw the world on the pages in front of me. I picked up my pen. Heavy, but beautifully balanced, the pen was a gift, a show of support for my career, and I loved feeling its weight as I wrote.
این رمان را از لینک زیر بصورت رایگان دانلود کنید.
Download: Everyone Has a Story 2
نظرات کاربران