- عنوان رمان: Lilah
- نویسنده: Ashlyn Montgomery
- سال انتشار: 2025
- تعداد صفحه: 486
- زبان اصلی: انگلیسی
- نوع فایل: pdf
- حجم فایل: 2.27 مگابایت
❀آزالیا❀ خانه قبلاً جایی بود که من عاشقش بودم. برگشتن به خانه نقطه اوج روزم بود. صدای خنده خانواده و بوی یک غذای خوب خانگی بهترین قسمتها بودند. هرگز فکر نمیکردم صدای فریاد و شکستن شیشه به یک چیز عادی جدید تبدیل شود. بالشم را محکمتر به گوشم میچسبانم، در حالی که صدای پرتاب شدن ظروف چینی مرغوبی که زمانی دوستشان داشتیم به دیوارهای خانهای که قبلاً عاشقش بودم، به گوشم میخورد. مهم نیست چقدر این اتفاق میافتد، هنوز نمیتوانم جلوی گریهام را بگیرم. مخصوصاً با دانستن اینکه همه چیز تقصیر من است. دانستن اینکه چقدر همه چیز در طول دو سال گذشته تغییر کرده است، قلبم را به درد میآورد. صدای قدمهایی که از پلهها بالا میآیند، مرا به واقعیت شوکه میکند. صورتم را از اشکهای شور پاک میکنم و با سرعت پلک میزنم تا قرمزی آنها را کاهش دهم. در باز میشود و مادرم تلوتلوخوران وارد میشود. با عجله از رختخواب بیرون میروم و به سمتش میروم. اتاقم تنها راه فرار من است. نمیخواهم مثل آشپزخانه تبدیل به جایی شود که او بتواند ناامیدیاش را بیرون بریزد. من تونستم همه چیز رو تو اتاقم دست نخورده نگه دارم و واقعاً دوست دارم که همینطور بمونه. حتی تا جایی پیش رفتم که بشقابها و فنجانهای خودم رو تو یکی از کشوهای کمدم گذاشتم. اگه همه ظروف شیشهای تو آشپزخونه بمونن، میشکنن. “مامان،” تمام تلاشم رو کردم تا قیافه مستش رو حفظ کنم. اون موهای بلوند روشنم رو گرفت تا از افتادنش جلوگیری کنه و من لبم رو گاز گرفتم و جیغم رو فرو خوردم.
❀Azalea❀ Home used to be a place I loved. Coming home would be the highlight of my day. The sounds of family laughter and the smell of a good, home-cooked meal were the best parts. Never would I have ever thought the sound of shouting and glass shattering would become the new normal. I hold my pillow tighter against my ears as the sound of our once loved fine china gets thrown against the walls of the home I used to adore. No matter how much it happens, I still can’t help but cry. Especially knowing that it’s all my fault. Knowing how much everything has changed over the past two years, it hurts my heart. The sound of footsteps coming up the stairs shocks me into reality. I wipe my face clean of the salty tears and blink my eyes at a rapid pace to alleviate their redness. My door opens and my mother comes stumbling in. I rush out of bed and come to her aide. My room is my only escape. I don’t want it to become a place for her to take out her frustration like the kitchen. I’ve been able to keep everything in my room unbroken and I would truly love for it to stay that way. I’ve even gone as far as keeping my own plates and cups in one of my dresser drawers. All glassware gets broken if left in the kitchen. “Mom,” I try my hardest to hold up her drunken form. She grabs ahold of my light blonde hair to help keep herself from falling and I bite my lip, holding back a yelp.

نظرات کاربران